معرفی و دانلود کتاب شب‌های ردانته

معرفی کتاب شب‌های ردانته

روایتی از عشق در دوران میان‌سالی در مهمان‌خانه‌ای ساحلی! کتاب شب‌های ردانته، فضایی شاعرانه، آرام و در عین حال طوفانی دارد؛ درست مانند طوفانی که در پس‌زمینه‌ی داستان در جریان است. این فضا نه‌تنها بستر شکل‌گیری عشق میان دو شخصیت اصلی است، بلکه نمادی از آشفتگی درونی آن‌ها نیز هست. نیکلاس اسپارکس با بهره‌گیری از توصیف‌های دقیق و عناصر داستان‌های رمانتیک، دست به قلم برده و عاشقانه‌ای پراحساس را به رشته‌ی تحریر درآورده است.

درباره‌ی کتاب شب‌های ردانته

آدرین زنی است مطلقه و تنها که در پی لحظه‌ای آرامش به یک مهمان‌خانه پناه می‌برد؛ بی‌خبر از اینکه در آنجا مردی میان‌سال با گذشته‌ای پر از زخم و پشیمانی، در جست‌وجوی همان آرامشی است که او به دنبالش آمده. پل، جراحی موفق اما تنها که زندگی‌اش را پشت سر گذاشته و به ردانته آمده تا با گذشته‌اش روبه‌رو شود، همان‌قدر شکسته است که آدرین. نیکلاس اسپارکس (Nicholas Sparks)، جرقه‌ی عاطفه را بین این زن و مرد در فضایی طوفانی و شاعرانه روشن می‌کند. عشق در رمان شب‌های ردانته (Nights in Rodanthe) نه با شور و هیجان جوانی، بلکه با سکوت، درک متقابل و نیاز به هم‌دلی شکل می‌گیرد.

شب‌های ردانته، روایت عاشقانه‌ای در میانه‌ی زندگی

مسئولیت‌های زندگی در بزرگ‌سالی، ایثارها و فداکاری‌ها، گاهی ما را از اصل خودمان دور می‌کند. بعدها وقتی فرزندان پل و آدرین از ماجرای شب‌های ردانته باخبر شوند، شاید دلخور شوند که این مسئله سال‌ها از آن‌ها پنهان مانده، شاید هم با شنیدن آن روایت، مادر و پدرشان را از نو بشناسند و احساسات آن‌ها را خالصانه درک کننند. نیکلاس اسپارک، با قلمی لطیف و انسانی، این عشق دیرهنگام را به روایتی ماندگار تبدیل کرده است.

بله آدرین و پل به هم نزدیک شده بودند و گفت‌وگوهایشان صادقانه و بی‌پرده بود. آن‌ها با هم از گذشته‌ها گفتند، از اشتباهاتی که مرتکب شده‌ بودند و امیدهایی که هنوز در دل داشتند. اما این عشق، اگرچه عمیق و واقعی بود؛ محکوم بود به گذرا بودن. پل باید به سفری می‌رفت تا رابطه‌اش با پسرش را ترمیم کند. آدرین نیز باید به زندگی‌اش بازمی‌گشت. جدایی بین آن‌ها از سر رنجش یا بی‌مهری نبود؛ بلکه از سر مسئولیت‌پذیری بزرگ‌سالانه بود. شب‌های ردانته، در دل همین جدایی، معنای تازه‌ای از عشق را به تصویر می‌کشد؛ عشقی که نه برای تصاحب و مالکیت، بلکه برای رشد و رهایی شکل گرفته است. نیکلاس اسپارکس روایتگر عشقی است که نه پایان، بلکه آغاز دگرگونی‌های درونی است.

ناهید کبیری یکی از بهترین ترجمه‌ها را از رمان عاشقانه‌ی شب‌های ردانته ارائه داده است. از نشر قطره برای چاپ و انتشار این اثر دلنشین از ادبیات آمریکا، سپاس‌گزاریم.

اقتباس‌ سینمایی از کتاب شب‌های ردانته

• فیلمی به کارگردانی (Nights in Rodanthe) جورج سی. وولف با اقتباس از رمان نیکلاس اسپارکس در سال 2008 روی پرده‌ی نقره‌ای نقش بست. در این فیلم، ریچارد گی‌یر (Richard Gere) و دایان لین (Diane Lane) نقش‌آفرینی می‌کنند.

نکوداشت‌های کتاب شب‌های ردانته

• ارزشش را دارد که یک شب را با عاشقانه‌ی جذاب نیکلاس اسپارکس سپری کنید. (مجله‌ی People)
• اثری تأثیرگذار... نیکلاس اسپارکس به طرز زیبا و طبیعی، داستانی عاشقانه و پرشور را به تصویر می‌کشد. (روزنامه‌ی South China Morning Post)

کتاب شب‌های ردانته برای شما مناسب است اگر

• بعد از خواندن داستان‌های پیچیده و سنگین، به دنبال یک عاشقانه‌ی آرام رو احساسی هستید که روایتگر عشق باشد؛ آن هم عشق در میان‌سالی.
• مخاطب و پیگیر ادبیات آمریکا هستید و نویسندگان پرفروش آمریکایی را دنبال می‌کنید.
• پیش‌تر آثاری را از نیکلاس اسپارکس خوانده‌اید و با سبک لطیف و احساسی او ارتباط برقرار کرده‌اید.

در بخشی از کتاب شب‌های ردانته می‌خوانیم

پل نه‌تنها در تمام روزهای هفته به کار جراحی مشغول بود، بلکه در تعطیلی شنبه‌ها هم کار می‌کرد و بعدازظهرهای یکشنبه اغلب به دفتر کارش می‌رفت.

به چهل‌وپنج سالگی که رسید، با آن سرعتی که می‌تاخت و پیش می‌رفت تا با یک گروه دیگر از پزشکان همکاری کند، صبرِ همسرش دیگر به سر آمد.

مارتا تا چند سال بعد از به دنیا آمدن مارک، از فرزند دوم حرف می‌زد. اما بعد از مدتی دیگر چیزی نگفت و پل را وادار کرد به مرخصی برود. پل با بی‌میلی به یک سفر کوتاه رفت. بعد از آن مارتا همراه مارک مدام به دیدن پدر و مادر خودش می‌رفت و پل را در خانه تنها می‌گذاشت. پل سالی یکی دو بار در بعضی از مراسم مدرسه‌ی پسرش شرکت می‌کرد اما برنامه‌های دیگر خودش را هیچ‌وقت از دست نمی‌داد.

او خود را متقاعد کرده بود که آن‌همه کار را به خاطر خانواده‌اش انجام می‌دهد. به‌خاطر آینده‌ی مارک، به‌خاطر مارتا که در سال‌های اول ازدواج همیشه با او کلنجار می‌رفت. یا مثلاً به‌خاطر خاطره‌ی پدرش. اما خوب می‌دانست که تنها انگیزه‌اش خودش بود. اگر واقعاً قرار بود فهرستی از پشیمانی‌های آن سال‌هایش را بنویسد، به‌قدری زیاد بود که می‌توانست به بلندای قامت مارک باشد. عجیب آن بود که بعد از آن‌همه بی‌توجهی به زندگی، مارک خواسته بود که مثل خودش پزشک شود. او در امتحان پزشکی هم قبول شده بود و پل این خبر را با خوشحالی در بیمارستان منتشر کرده بود که پسرش به‌زودی به حرفه‌ی او خواهد پیوست. بعد از این خبرِ خوش، پل انتظار داشت آن‌ها بتوانند وقت بیشتری با هم بگذرانند. خوب به یاد می‌آورد که یک روز پسرش را به ناهار دعوت کرده بود تا شاید بتواند او را در انتخاب رشته‌ی جراحی تشویق کند.