معرفی و دانلود کتاب قطار ساعت 4:50 از پدینگتون

معرفی کتاب قطار ساعت 4:50 از پدینگتون

کتاب قطار ساعت 4:50 از پدینگتون یک رمان جنایی و پرتعلیق به قلم آگاتا کریستی است؛ روایتی از یک لحظه‌ی تکان‌دهنده. در یک لحظه دو قطار از کنار یکدیگر اما در خلاف جهت هم عبور می‌کنند. خانم مک‌گیلکادی در همین لحظه‌ی کوتاه، وقوع یک قتل را در قطار روبه‌رو به چشم می‌بیند اما کسی حرفش را باور نمی‌کند، بنابراین گره این کار فقط به دست خانم مارپل باز می‌شود.

درباره‌ی کتاب قطار ساعت 4:50 از پدینگتون

آگاتا کریستی (Agatha Christie) رمان قطار ساعت 4:50 از پدینگتون (4:50 From Paddington) را با صحنه‌ی ورود خانم مک‌گیلکادی به ایستگاه راه‌آهن و تکاپوی او برای ورود به قطار آغاز می‌کند. پنج روز بیشتر به کریسمس نمانده و او با خریدهای فراوانش به داخل کوپه قدم می‌گذارد. سکوت و خلوت دلنشین کوپه‌ی درجه یک باعث می‌شود چرت مطلوبی بزند اما خیلی زود از خواب بیدار می‌شود. او در حالی که به منظره‌ی دلگیر پشت پنجره خیره شده، قطار دیگری را می‌بیند که از روی ریل کناری در جهت مخالف پیش می‌رود و ناگهان با صحنه‌ی هولناکی مواجه می‌شود.

خانم مارپل قطعات پازل را کامل می‌کند

خانم مک‌گیلکادی با چشمان خودش می‌بیند که در یکی از کوپه‌های آن قطار، یک زن با دستان مردی خفه می‌شود. همه چیز خیلی سریع اتفاق می‌افتاد و پیش از آنکه زن بتواند واکنشی نشان بدهد ماجرا تمام می‌شود. او تلاش می‌کند تا مأمور قطار را متوجه این واقعه کند اما بدیهی است که کسی حرفش را باور نمی‌کند. بنابراین به سراغ دوستش خانم مارپل می‌رود. چراکه مطمئن است این زن باهوش تنها کسی است که حرفش را باور خواهد کرد و کاری برای این رخداد هولناک انجام خواهد داد.

آگاتا کریستی این رمان جنایی را در سال 1957 به انتشار رساند، اثری که مانند سایر رمان‌های این نویسنده‌ی انگلیسی، از پایانی غیرمنتظره برخوردار است. با اینکه خانم مارپل در این داستان حضور نسبتاً کم‌رنگی دارد اما با کنار هم قرار دادن قطعات پازل معماها نقش مهمی در شکل‌گیری این داستان کارآگاهی ایفا می‌کند. رمان قطار ساعت 4:50 از پدینگتون با پیچش‌های داستانی خود و غافلگیری‌های پی‌در پی خود شما را به دل ماجرایی سرشار از ابهام و تعلیق می‌برد تا با چشیدن طعم تجربه‌ای منحصربه‌فرد، از مطالعه‌ی یک رمان پلیسی خاص لذت ببرید.

کتاب قطار ساعت 4:50 از پدینگتون، این رمان معمایی خواندنی را محمدعلی ایزدی به فارسی برگردانده و نشر هرمس، آن را به دست علاقه‌مندان به ژانر جنایی رسانده است.

نکوداشت‌های کتاب قطار ساعت 4:50 از پدینگتون

• بانوی بزرگ غافلگیری لحظه‌ی آخر دست‌به‌کار شده است. حتی خبره‌ترین‌ها از هر گونه تلاشی برای پیش‌بینی حقه‌های آگاتا کریستی دست کشیده‌اند. (نیویورکر)
• دقیقاً همان چیزی که انتظارش را دارید؛ دلنشین‌ترین سردرگمی ممکن، در میان دریایی از گفتگوهای درخشان و انبوهی از سوءظن‌ها. همه‌ی این‌ها چنان ماهرانه پرداخت شده‌اند که حواستان را به جای دیگری پرت می‌کنند تا متوجه زنجیره‌ی منظم سرنخ‌هایی که قاتل را به دام می‌اندازند، نشوید. سرنخ‌هایی که حتی یک لحظه هم به آن فکر نکرده بودیم. (نیویورک هرالد تریبون)
• تعلیق داستان کارآگاهی قطار ساعت 4:50 از پدینگتون جانکاه است. (دیلی‌میل لندن)

اقتباس‌های سینمایی و فرهنگی از کتاب قطار ساعت 4:50 از پدینگتون

• فیلم بریتانیایی «او ادعا کرد قتلی رخ داده (Murder, She Said)» را جرج پولاک (George Pollock) در سال 1961 با الهام از این رمان روی پرده برد.
• در سال 1987 قسمتی از سریال «خانم مارپل (Miss Marple)» براساس رمان قطار ساعت 4:50 از پدینگتون ساخته شد.
• مایکل بیکول (Michael Bakewell) با اقتباس از این رمان آگاتا کریستی یک نمایش نود دقیقه‌ای برای رادیو بی‌بی‌سی تهیه کرد که در مارس 1997 اجرا شد.
• در سال 2005 این رمان برای تولید چهار قسمت از یک سریال انیمه‌ای ژاپنی به اسم «کارآگاهان بزرگ آگاتا کریستی: پوآرو و مارپل (Agatha Christie's Great Detectives Poirot and Marple)» مورد اقتباس قرار گرفت.

کتاب قطار ساعت 4:50 از پدینگتون برای شما مناسب است اگر

• به خواندن داستان و رمان جنایی خارجی علاقه دارید.
• دلتان می‌خواهد یک رمان رازآلود کلاسیک بخوانید که با تعلیق و گره‌های داستانی خود شما را به وجد بیاورد.
• طرف‌دار آثار آگاتا کریستی هستید.

در بخشی از کتاب قطار ساعت 4:50 از پدینگتون می‌خوانیم

لوسى بعد از بازگشت از جلسه بازجویى یکراست به آشپزخانه رفت و مشغول آماده کردن وسایل ناهار بود که ناگهان برایان استلى سرش را جلو آورد و گفت:

کمک نمى‌خواهید؟ اگر کارى داشتید، من همین اطراف هستم.

لوسى که فکرش زیاد سر جایش نبود، به عقب برگشت و نگاهى به او انداخت. برایان براى حضور در جلسه بازپرسى از خودروى اِم. جى. شخصى‌اش استفاده کرده بود و لوسى هنوز نتوانسته بود او را ببیند. آنچه الآن داشت مى‌دید، به نظرش کاملاً جذاب و دوست‌داشتنى بود. او مردى سى و چندساله، خوش‌رو، مهربان با موهاى قهوه‌اى، چشمان آبى و سبیلى پرپشت بود.

برایان همان طور که روى لبه میز آشپزخانه مى‌نشست، گفت:

پسرها هنوز نیامده‌اند، تا با دوچرخه به اینجا برسند اقلاً بیست دقیقه‌اى طول مى‌کشد.

لوسى گفت:

آنها قاطعانه مصمم بودند هیچ قسمت از بازجویى را از دست ندهند.

برایان گفت:

تعجبى ندارد ... منظورم این است ... که این اولین بازجویى این جوان‌ها در زندگى‌شان بوده و لابد برایشان جالب است.

لوسى رو به او کرد و گفت:

آقاى استلى ممکن است از روى میز بلند شوید؟ مى‌خواهم بشقاب‌ها را بگذارم.