معرفی و دانلود کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین

معرفی کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین

اگر با جریان الکتریسیته بتوان یک قورباغه را به زندگی باز گرداند، چرا انسان را نتوان بازگرداند؟ کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین اثر پیتر آکروید، اقتباسی پست‌مدرن از رمان فرانکنشتاینِ مری شلی است. این داستان گوتیک درباره‌ی بلندپروازی‌های دانشمندی است که می‌خواهد از قید و بند دنیایی که مذهب آن را ساخته رها شود اما به عاقبتی ناگوار دچار می‌شود.

درباره‌‌ی کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین

از کوه‌های آلپاین سوئیس تا خیابان‌های شلوغ لندن، راهی بود که ویکتور فرانکنشتین به‌عنوان یک محقق پرشور و بااستعداد برای تغییر دادن واقعیت طی کرد. او در دانشگاه آکسفورد با شاعری به نام شلی آشنا شد و پس از اخراج شدن از دانشگاه، به حزب آزادی‌خواهانی پیوست که در شهر لندن علیه سیاستمداران ظالم می‌شوریدند اما شورش ویکتور چیزی بیشتر از سیاست بود، او علیه یکی از قطعی‌ترین وقایع زندگی قد علم کرده بود: مرگ!

کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین (The Casebook of Victor Frankenstein) نوشته‌ی پیتر آکروید (Peter Ackroyd) بازنویسی پست‌مدرنی از داستان فرانکنشتاین اثر مری شلی است. در این بازخوانی پرسى بیش شلىِ شاعر و ویکتور فرانکنشتینِ محقق همکلاسی و دوست هستند. پس از پیوستن ویکتور به جنبش آزادی خواهی، تحقیقات او بر روی جریان الکتریسیته جان دیگری به خود می‌گیرد و تخیلاتش، او را به سمت خلق کردن یک انسان بی‌نقص می‌برد تا زمانی که یکی از آشنایانش به نام جک گیت را به‌عنوان نمونه‌ی مناسبی برای این کار انتخاب می‌کند. ساعاتی پس از مردن جک، ویکتور آزمایشش را آغاز می‌کند و آن بدن انسانی و زیبا به تشنج می‌افتد و ناگهان لب‌های سیاهش کنار می‌رود و یک لبخند شیطانی دندان‌های سفیدش را آشکار می‌کند. این هیولا که الان قدرتی ماورایی پیدا کرده، آزمایشگاه را به مقصدی نامعلوم ترک می‌کند اما هنوز معلوم نیست که او دقیقا چیست. آیا می‌توان کماکان نام انسان را روی او گذاشت؟

داستان یک بازآفرینی

مخلوقی که ویکتور فرانکنشتین به وجود آورده بود، او را عامل بدبختی خود می‌دانست، به زندگی‌ای رنج‌آور آمده بوده که خودش آن را نمی‌خواست و به همین دلیل برای انتقام جویی دست به کشتن همسر پرسى بیش شلى ‌و چندین نفر دیگر زد. پس از کشته شدن همسر پرسی، زمینه‌ای برای ازدواج مجدد پرسی بیش شلی با مری گادوین به وجود می‌آید و در اینجا پیتر آکروید در یک بازی پست‌مدرن، مری شلی، نویسنده‌ی رمان کلاسیک فرانکنشتاین را وارد داستانش می‌کند.

نویسنده در رمان تاریخی دفتر خاطرات فرانکنشتین، با جزئیات وارد فضای فکری هیولایی می‌شود که گاهی باطنی فرشته سیرت به خود می‌گیرد. پیتر آکروید با بازآفرینی این رمان گوتیک و ترسناک، گویی خودش یک بار دیگر به یک مخلوق جانی دوباره بخشیده و در انتها به شکلی هوشمندانه، خوانشی غیرمنتظره از این داستان کلاسیک ارائه کرده است. این داستان تریلر را می‌توانید با ترجمه‌ی فرزام حبیبی اصفهانی در انتشارات لیوسا بخوانید.

جوایز و افتخارات کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین

• یکی از کتاب‌های برجسته‌ی سال نیویورک تایمز؛
• بهترین کتاب سال Providence Journal.

نکوداشت‌های کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین

• کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین معجونی شگفت‌انگیز است. روایت پیتر آکروید، تجدید حیات شایسته‌ای از داستان مری شلی است. کتابش آن‌قدر ترسناک بود که تمام شب چراغ اتاق خوابم را روشن گذاشتم. (دیلی اکسپرس)
• پیتر آکروید عاشق این است که اطلاعات عمومی خوانندگان از نویسندگان بزرگ را برای ساختن داستانی جدید به کار بگیرد... او استاد بزرگ پیچش داستانی در ادبیات معاصر است و رمان گوتیک دفتر خاطرات فرانکنشتین یکی از پیچیده‌ترین آثار اوست. (فایننشال تایمز)
• داستان روانشناسی دفتر خاطرات فرانکنشتین بسیار سرگرم‌کننده است: اشتیاق فکری و عشق او به لندن در آن می‌درخشد. (تایم اوت لندن)
• اثر ادبی‌ای درخشان و امپرسیونیستی که نقطه‌ی قوت پیتر آکروید است. (Scotland on Sunday)
• کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین یک نمایش شوخ‌طبعانه و خلاقانه است و بیش از هر چیز، ادای دینی است به قدرت تخیل انسان. (دیلی تلگراف)

کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین برای شما مناسب است اگر

• مسائلی مانند مرگ، آزادی‌های علمی و مذهبی و فلسفه برایتان جالب است و می‌خواهید این دغدغه‌ها را در یک داستان گوتیک دنبال کنید.
• آثار پست مدرن که در آن آثار کلاسیک به نحوی دیگر بازنویسی می‌شوند، برایتان جالب هستند.
• حال و هوای تاریک و سرد، اتفاقات غیر قابل کنترل و عواقب هولناک تصمیمات بشر از تم‌هایی است که نظرتان را جلب می‌کند.
• مشخصاً به ژانر علمی تخیلی، گوتیک، روانشناسی و تاریخی علاقه‌مندید.

در بخشی از کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین می‌خوانیم

من از تو خواستم که به من شکل بدهى؟ تو را مجبور کردم که مرا از تاریکى بیرون بیارى؟

نمى‌توانستم به او نگاه کنم.

صداى وزش باد سرد را مى‌شنوى؟ برایم بهترین لالایى است.

وقتى به او نگریستم، دیدم زانو زده است. موجودى تنها و بى‌کس بود که واقعاً گناهى نداشت. براى اولین بار دلم برایش سوخت.

به طرفم برگشت و به من خیره شد. بعد، انگار که فکر مرا خوانده باشد، گفت: «دلت برایم مى‌سوزد؟ همان‌طور که دل من براى تو مى‌سوزد؟»

من احتیاج به ترحم تو ندارم.

احتیاج به ترحم ندارى؟ باعث بدبختى من، تویى. من دنبال زندگى نمى‌گردم. خودم را هم نساخته‌ام.

با انگشتش اشاره‌اى کرد که درست به طرف قلب من بود و ادامه داد: «تو جادوگرى.»

تحت تأثیر نگاه نافذش، بار دیگر سرم را پایین انداختم و گریستم.

همان‌طور که حالا گریه مى‌کنى، همیشه گریه خواهى کرد.

نمى‌دانم چه مدتى هر دو ساکت نشستیم. سکوت میان ما دو نفر را فقط صداى باد و جریان آب مى‌شکست. عاقبت بلند شد، به طرف در رفت، به رودخانه‌ى تیمز خیره شد و پس از مدتى گفت: «ببین. حتى موش‌ها هم جرئت نزدیکى به مرا ندارند. وحشتى که در دل این موجودات مى‌انداختم، اولین گواه زنده بودن من پس از ترک اینجا در شب اول تولدم بود. داستان را برایت تعریف مى‌کنم، آقا! باید خودت بدانى که چه چیزى درست کرده‌اى.»