معرفی و دانلود کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول

معرفی کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول

«این مروارید تمام آرزوهایت را برآورده می‌کند، به شرطی که در طلب تغییر دادن گذشته‌ات نباشی...»؛ سارا رجب پور در کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول که از جمله رمان‌های تخیلی محبوب نوجوانان در ایران به شمار می‌رود، داستان دختر نوجوانی را روایت می‌کند که از دل بدبختی، به موهبت و قدرت دست پیدا می‌کند.

درباره‌ی کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول

اگر از طرفداران رمان‌های علمی و تخیلی باشید، می‌دانید که همراه شدن با وقایع غیرمعمول این داستان‌ها تا چه حد می‌تواند سبب ترشح دوپامین در مغز و ایجاد حس بی‌نظیری از لذت باشد، اما زمانی این لذت دوچندان می‌شود که این اتفاقات غیرمعمول، به آداب و رسوم و پیشینه‌ی فرهنگی ما در ایران گره بخورد. سارا رجب پور نیز در کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول چنین فضایی را ساخته و با ترکیب عناصری همچون اجنه و انگشتر حضرت سلیمان با شخصیت‌هایی مثل الهه‌ی آب، آناهیتا، فضایی را خلق کرده که ضمن ایجاد هیجان و تعلیق، مخاطب را به دل تجربه‌ای بی‌نظیر از رویارویی با المان‌های فرهنگی آشنا برای ایرانیان می‌برد.

شخصیت اصلی این رمان تخیلی نوجوان، دختری به نام رستاست. رستا حالا دختری نوجوان است، اما تا به این سن برسد، مصیبت‌های بسیاری را در زندگی تجربه کرده. او متولد سال‌های قحطی در ایران است، زمانی که مردم برای بقا در برابر گرسنگی، حتی از عزیزانشان نیز می‌گذشتند. پدر بی‌رحم رستا در انتظاری نامعقول برای داشتن یک فرزند پسر، با خشم و ناراحتی شاهد تولد نهمین فرزند دخترش است، او تصمیم می‌گیرد که این تولد بی‌ثمر و ننگین را به بهانه‌ی قحطی گره بزند و این نوزاد تازه متولدشده را در کوهستان رها کند.

کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته؛ ماجرای رستا و مروارید جادویی

در ادامه‌ی کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول می‌شنویم که با رفتن پدر رستا، زنی به نام سدنا که قلبی مهربان دارد، رستا را از کوهستانی که در آن رهایش کرده‌اند برمی‌دارد و با خود به دریاچه‌ای مرموز و پنهان در دل جنگل می‌برد. این دریاچه گرچه از چشم انسان‌ها دور مانده، اما ساکنین انسان‌نمایی نیز دارد که از بابت ظلم و جور آدمیزاد، به زندگی پنهانی در این نقطه پناه آورده‌اند. سدنا تا 12 سالگی رستا را در همان دریاچه نگه می‌دارد و بزرگ می‌کند، اما زمانی که او به 12 سالگی می‌رسد، سدنا از دنیا می‌رود و تازه رازش برای دخترک آشکار می‌شود. سدنا زنی نیمه‌انسان و نیمه‌ماهی بوده و آن دریاچه نیز، محل سکونت موجوداتی جادویی بوده است.

با مردن سدنا، رستا بسیار غمگین و تنها می‌شود. در این زمان است که الهه‌ی آب، آناهیتا، خود را بر او آشکار می‌کند و به جبران غمی که بر قلبش سنگینی می‌کند، به او مرواریدی با قدرت‌های جادویی هدیه می‌دهد. آناهیتا به رستا می‌گوید که این مروارید، توانایی برآورده کردن تمام آرزوهایش را دارد، اما به شرط اینکه اولاً از آن در راه شر استفاده نکند و دوماً، بداند که نمی‌تواند گذشته را به وسیله‌ی مروارید تغییر بدهد.

رستا و آغاز ماجراهای فرازمینی تازه

سارا رجب پور در ادامه‌ی کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول توضیح می‌دهد رستا که از زنده کردن سدنا ناامید شده، آرزو می‌کند که حداقل از آن دریاچه برود تا دیگر خاطرات سدنا او را آزار ندهد. مروارید آرزوی رستا را برآورده می‌کند و او در چشم‌برهم‌زدنی، پا به قلعه‌ی ویرانی می‌گذارد که در آنجا پیرزنی در ظاهر مهربان و مهمان‌نواز به نام خاتون، انتظارش را می‌کشد. خاتون به گرمی از او استقبال می‌کند و او را به خانه‌اش می‌برد و رستا نیز از اینکه همدمی تازه پیدا کرده خوشحال می‌شود، غافل از اینکه این زن رئیس قبیله‌ی اجنه است و بعد از این نیز، باز سروکار رستا به موجوداتی فرازمینی و غیرانسان می‌افتد...

کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول کاری از نشر صوتی نارون دانش است. این کتاب را با روایت حسین گودرزوند چگینی، طاهره زوار، افسانه علیرضایی، فاطمه حاجی‌وند، نرگس چوپانی، الهه شجاعی، مریم صدری نژاد، نیما شجاعی و نازنین زهرا تیمار می‌شنوید.

کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول برای شما مناسب است اگر

• به دنبال رمانی هیجان‌انگیز و پرتعلیق با ردپایی از المان‌های فرهنگی ایرانی می‌گردید.
• مایلید تا رمانی علمی و تخیلی برای نوجوانان تهیه کنید.

در بخشی از کتاب صوتی سرگذشت یک فرشته - جلد اول می‌شنویم

او ناخودآگاه لبخند زد و با خود اندیشید؛

- یعنی چرا اینجا رو انتخاب کرده؟!

غرق افکار خویش بود که ناگاه محکم با شخصی برخورد کرد. آن پیرزن، به سختی بر زمین افتاد، فریادش به هوا برخاست و کیسه‌ای از دستش رها شد و محتویات آن، بر زمین ریخت.

رستا سراسیمه مشغول جمع کردن سیب‌هایی که بر زمین ریخته بودند شد و گفت؛

- ببخشید واقعاً معذرت می‌خوام ندیدمتون.

سپس به پیرزن کمک کرد؛ تا زودتر از روی زمین بلند شود. آن پیرزن که کهولت سن، کمرش را خمیده کرده بود، خاک روی چادرش را تکاند آن را مجدد دور خودش پیچید و با لهجه‌ی عجیبی، رو به او کرد و گفت؛

- اسمت چیه دختر؟ تا حالا این دور و بر ندیدمت. تنهایی؟! خونواده‌ت کجان؟

- رستا... من خانواده‌مو از دست دادم.

- خدای من! کی؟ چطور؟!

- تازه... اونا غرق شدن.

پیرزن نگاه غمناکی به او انداخت و گفت؛

- الان پیش کی می‌مونی؟

- هیچ‌کس.

فهرست مطالب کتاب صوتی