معرفی و دانلود کتاب ماه پنهان است

معرفی کتاب ماه پنهان است

شهردار دستگیر شده. اشغالگران او را گروگان گرفته‌اند. دشمنان تصور می‌کنند اگر شهردار کشته شود، مقاومت مردم شکسته می‌شود، اما سرنوشت تقدیر دیگری را برای ساکنان این شهر ساحلی رقم زده. کتاب ماه پنهان است داستانی تاریخی است که ما را به یکی از سرزمین‌های شمال اروپا می‌برد؛ سرزمینی که سقوط کرده و تسخیر شده. جان اشتاین بک مقاومت مردم این سرزمین در برابر دشمنان را برای ما بازگو می‌کند و می‌کوشد تا علاوه بر روایتگری، الهام‌بخش نیز باشد.

درباره‌ی کتاب ماه پنهان است

شهر تسخیر شد. گروه مقاومت که فقط دوازده نفر بودند و هیچ تجربه‌ای از جنگ و مبارزه‌ی مسلحانه نداشتند، زودتر از چیزی که مهاجمان تصورش را می‌کردند، شکست خوردند. حالا مردم شهر بی‌دفاع و بی‌پناه مانده‌اند. آن‌ها شکست را پذیرفته‌اند و ناچارند با این حقیقت تلخ که شاید مجبور شوند با دشمنانشان همکاری کنند، مواجه شوند؛ البته این تنها راهکار موجود نیست. با وجود اینکه نیروهای اشغالگر به چیزی کمتر از تسلیم کامل و تبعیت محض مردم، راضی نمی‌شوند، اما ساکنان این شهر قصد ندارند هر چه دشمنان می‌خواهند را به آن‌ها اعطا کنند.

این بیگانگان آمده‌اند تا در این شهر ساحلی که مملو از معدن زغال‌سنگ و شاهراه تجارت با جهان است، اردوگاه کار اجباری ایجاد کنند و از مردم شهر بیگاری بکشند. بدیهی است که مردم شهر ساحلی نمی‌توانند و نمی‌خواهند در برابر چنین ظلم و زور سر تسلیم فرود آورند. کتاب ماه پنهان است (The Moon Is Down) نوشته‌ی جان اشتاین بک (John Steinbeck) ما را به این شهر ساحلی که احتمالاً در نروژ قرار دارد، می‌برد. جان اشتاین بک به‌طور دقیق هویت و ملیت اشغالگران را برای ما شرح نمی‌دهد، اما به احتمال زیاد منظور او ارتش نازی است؛ زیرا شیوه‌ی سقوط این شهر و وقایع رخ داده در داستان تاریخی ماه پنهان است، به «نبرد نروژ» و طریقه‌ی ایستادگی مردم این سرزمین شباهت دارد.

قتل سروان بنتیک و سرآغاز مبارزه

اشغالگران باید به هزینه دادن عادت کنند. آن‌ها باید توقع داشته باشند که آتش خشم مردم استعمار شده، به آن‌ها نیز سرایت کند؛ همچون خشم شوهر «مالی موردن» که دیگر نتوانست در برابر سروان بنتیک مطیع و سرسپرده باشد و ترجیح داد به‌جای تحمل این خفت، او را با کلنگ بکشد. جان اشتاین بک به ما نشان می‌دهد مردم این شهر ساحلی، از اقدام این مرد مبارز بسیار خوشحال‌اند، اما می‌دانند قتلی که او مرتکب شده، برای خود و دیگران تاوان سنگینی دارد. سرهنگ لنستر که فرمانده‌ی نیروهاست، حکم مرد را اعلام می‌کند: تیرباران. او حالا باید به‌خاطر ایستادگی در برابر استعمارگر و ظلم‌ستیزی، اعدام شود؛ اما این پایان ماجرا نیست. مرگ او سرآغاز مقاومت و مبارزه‌ی همگانی است که در رمان تاریخی ماه پنهان است با شرح و جزئیات آن روبه‌رو می‌شویم. این کتاب با ترجمه‌ی شهرزاد بیات موحد در انتشارات ماهی چاپ شده است.

اقتباس سینمایی از کتاب ماه پنهان است

• در سال 1942 جان اشتاین بک، این داستان را به شکل نمایشنامه درآورد و آن را بر روی سکوی تئاتر، اجرا کرد. در سال 1943 نیز ایروینگ پیچل این داستان را به فیلم سینمایی تبدیل کرد. از بازیگران این اثر می‌توانیم به هنری تراورس و سندریک هاردویک اشاره کنیم.

کتاب ماه پنهان است برای شما مناسب است اگر

• به خواندن داستان‌های تاریخی که روایتگر مقاومت توده‌های مردم هستند، علاقه دارید.
• می‌خواهید با بخشی از رنجی که بر مردم جنگ‌زده در زمان جنگ جهانی دوم روا داشته شده، آشنا شوید.
• به‌دنبال منبعی برای مطلع شدن از وقایع «نبرد نروژ» و ایستادگی مردم این ناحیه در برابر آلمان نازی هستید.

در بخشی از کتاب ماه پنهان است می‌خوانیم

مردم در بستر خود صداى هواپیماها را شنیدند. در تشک‌هاى پر خود غلتى زدند و گوش سپردند. این همهمه‌ى ضعیف کافى بود تا سرهنگ لنسر را در کاخ شهردار بیدار کند. به پشت غلتید و با چشم‌هاى گشاد به سقف تاریک خیره شد. نفسش را در سینه حبس کرد تا بهتر بشنود. آن‌گاه قلبش چنان به تپش افتاد که حتى با نفس حبس‌شده نیز دیگر درست نمى‌شنید. شهردار اوردن در خواب صداى هواپیماها را شنید. رؤیایى برایش ساختند. غلتى زد و در خواب نجوا کرد.

آن بالا در آسمان، دو بمب‌افکن خاکى‌رنگ چرخى زدند، دور موتور را پایین آوردند، با موتور خاموش پرواز کردند، دوباره چرخ زدند و از شکم هرکدامشان صدها شى‌ء کوچک پایین افتاد، یکى از پس دیگرى. این اشیا چند پایى پایین آمدند. سپس چترهاى کوچکى باز شدند. آرام و آهسته بسته‌هاى کوچک را به سمت زمین هدایت کردند. هواپیماها دور موتور را زیاد کردند و اوج گرفتند. بعد دوباره دور موتور را کم کردند، دوباره چرخ زدند و اشیاى بیش‌ترى پایین افتاد. سپس هواپیماها دور زدند و مسیر آمده را برگشتند.

چترهاى نجات کوچک مثل کرک‌خارهاى پنبه شناور شدند. نسیم آن‌ها را چون دانه‌هاى ته کرک‌خارها به این‌سو و آن‌سو پراکند. آن‌قدر آهسته پایین آمدند و آن‌قدر آرام بر زمین نشستند که گاه بسته‌هاى پانزده سانتى‌مترى دینامیت صاف روى برف مى‌ایستادند و چترهاى کوچک نجات آرام دورشان مى‌پیچیدند. در سفیدى برف به سیاهى مى‌زدند. در دشت‌هاى سفید و در میان جنگل‌ها و لابه‌لاى درختان فرود مى‌آمدند و از شاخه‌ها آویزان مى‌شدند. بعضى‌شان روى بام خانه‌هاى شهر کوچک مى‌نشستند و بعضى‌شان در حیاط‌هاى جلویى کوچک. یکى هم پایین آمد و بر تاج برفى تندیس سنت آلبرت مبلّغ جا خوش کرد.