معرفی و دانلود کتاب اشباح و گنج گمشده: کتاب دوم مجموعه اسرار کلاغ قلعه

معرفی کتاب اشباح و گنج گمشده: کتاب دوم مجموعه اسرار کلاغ قلعه

در کتاب اشباح و گنج گمشده نوشته‌ی مارکوس سجویک باز هم با خانواده‌ی عجیب‌وغریب آدرهند و کلاغ نگهبان ملاقات می‌کنید تا دوباره در کنار سلستیس و کادوید رازهای مخوف قلعه‌ی آدرهند را کشف کنید. رازهایی درباره‌ی شبح‌های سرگردان که پای یک شکارچی شبح را به قلعه باز می‌کنند، اما مثل همیشه اوضاع آن‌طور که باید پیش نمی‌رود.

درباره‌ی کتاب اشباح و گنج گمشده

ادگار، کلاغ سالخورده‌ای که وظیفه‌ی نگهبانی از قلعه را دارد، دوباره راوی داستان می‌شود تا به شیوه‌ی خودش ماجرای کتاب اشباح و گنج گمشده (Ghosts and Gadgets) نوشته‌ی مارکوس سجویک (Marcus Sedgwick) را تعریف کند. با اینکه در آغاز داستان، ادگار از نگرانی‌های خود بابت خمیدگی نوکش می‌گوید و از اینکه مثل گذشته حوصله و توان شیرین‌کاری برای خانواده‌ی آدرهند را ندارد ناراحت است، اما ماجرای اصلی از جایی آغاز می‌شود که کادوید با لکنت فریاد می‌زند تا بگوید شبح اما آن‌قدر ترسیده است که نمی‌تواند این کلمه‌ی ترسناک را به زبان بیاورد.

شکارچی روحی که روح نمی‌گیرد و طلایابی که طلا پیدا نمی‌کند

سلستیس خواهر بزرگ کادوید، مثل همیشه وارد عمل می‌شود تا در کنار ادگار عملیات جستجو را آغاز کنند، اما برخلاف گذشته موفق نمی‌شوند چیزی پیدا کنند. این می‌شود که مینتی، مادر خانواده، یک شکارچی روح به اسم اسپوکینی را استخدام می‌کند. با این حال هیچ‌چیز طبق نقشه پیش نمی‌رود. کارهای عجیب این کارآگاه و دندان‌های عجیب‌ترش، ادگار را مطمئن می‌کند که کاری از دست این کارآگاه برنمی‌آید.

با اینکه لرد ولوین هم چندان از این کارآگاه خوشش نمی‌آید اما اهمیتی به او نمی‌دهد، چون حسابی سرگرم اختراع جدیدش است تا بتواند یک دستگاه طلایاب بسازد و گنج گمشده‌ی قلعه‌ی آدرهند را پیدا کند. هرچند این دستگاه هم مثل بقیه‌ی اختراعات ولوین هر کاری می‌کند به جز کاری که برای آن طراحی شده است. برای همین دوباره تمام راه‌های نجات به سلستیس و ادگار ختم می‌شوند... اما آیا به دام انداختن اشباح کار آسانی است؟

اشباح و گنج گمشده؛ داستانی خنده‌دار و معمایی در دل یک قلعه‌ی مخوف

مارکوس سجویک، نویسنده‌ی کودک اهل انگلیس، در کتاب اشباح و گنج گمشده که دومین کتاب از مجموعه‌ی شش جلدی اسرار کلاغ قلعه (Raven Mysteries) محسوب می‌شود، به خلق ماجراهای رازآلود در فضای گوتیک قلعه‌ی آدرهند ادامه می‌دهد. او با کمک قوه‌ی تخیل سرشار خود و تصویرگری حرفه‌ای پیت ویلیامسن موفق شده مخاطبان بسیاری را به دنبال کردن ماجراهای ساکنین قلعه‌ی آدرهند ترغیب کند. او به خوبی از پس تلفیق معما، هیجان و طنز برمی‌آید و روایت داستان را بر عهده‌ی یک کلاغ پیر می‌گذارد که قرن‌ها ساکن این قلعه بوده است.

کتاب اشباح و گنج گمشده، این داستان سرگرم‌کننده کودک را ندا شادنظر به فارسی برگردانده و انتشارات ایران‌بان برای چاپ و نشر آن کوشیده است.

نکوداشت‌های کتاب اشباح و گنج گمشده

• خواندن این کتاب درست به اندازه‌ی جلد قبلی سرشار از لذت بود. من تمام رفتارهای عجیب این خانواده را دوست داشتم. واقعاً خنده‌دار بود. پس اگر یک کتاب کوتاه، آسان‌خوان و پر از شوخی‌های متناسب برای رده‌ی سنی کودک و نوجوان می‌خواهید. کتاب اشباح و گنج گمشده انتخاب خوبی است. تصویرگری‌ها عالی‌اند و به لذت مطالعه اضافه می‌کند. من حس‌وحال گوتیک این مجموعه را خیلی دوست دارم. (کاربر گودریدز)
• داستانی خنده‌دار از مارکوس سجویک، با شخصیت‌هایی پویا، رنگارنگ و خلاق که حتی برای بزرگسالان هم طنزآمیز است. کتابی خواندنی و دلنشین که متن روان آن مطالعه را برای کودک ساده می‌کند و در عین حال تعداد صفحات آن برای بچه‌هایی که به تازگی مطالعه‌ی مستقل را تجربه می‌کنند، کافی و مناسب است. (کاربر آمازون)

کتاب اشباح و گنج گمشده برای شما مناسب است اگر

• فرزند کودک 9 تا 12 ساله دارید که به خواندن داستان‌های رازآلود با فضای گوتیک علاقه دارد.
• در پی یک کتاب ساده، بامزه و هیجان‌انگیز می‌گردید که فرزندتان به تنهایی از پس خواندن آن بربیاید.
• می‌خواهید یک کتاب خواندنی و مفرح به کودک یا نوجوانی هدیه بدهید که از خواندن داستان‌هایی با رگه‌های ترس و معما لذت می‌برد.

در بخشی از کتاب اشباح و گنج گمشده: کتاب دوم مجموعه اسرار کلاغ قلعه می‌خوانیم

بیرون، توفان همچنان می‌غرید و رعد و برق ادامه داشت؛ ابتدا توفان و رعد و برق ترسناک و پرسر و صدا و بعد هم باران که با قدرت هرچه‌تمام‌تر به پنجره‌ی هشت ضلعی مشرف به دره می‌کوبید.

آتش شومینه ترق و تروق صدا می‌داد و سلستیس لیوانی بزرگی پر از شیر و عسل داغ در دست داشت که بخار از آن بلند می‌شد. این لیوان مورد علاقه‌اش بود؛ لیوان قهوه‌ای بزرگ با تصویر جمجمه‌ای خندان در یک طرف آن. راستش را بخواهی، در سالن غذاخوری آن‌قدر بد قارقار و سر و صدا کرده بودم که همه دست از شام کشیده بودند و می‌خواستند مرا به قفسم در تالار قرمز بفرستند. اما ظاهراً بعد از آن سر و صدای مسخره، وقتی به فکرم رسید هر طور شده خودم را ساکت کنم، آن‌ها نیز دلشان به رحم آمد. هنوز به آرامش همیشگی‌ام دست نیافته بودم که آن‌ها گفتند می‌توانم شب در اتاق سلستیس بمانم؛ مفهومش این بود که فلینچ باید قفسم را از تالار قرمز به اتاق سلستیس می‌آورد.

هنوز وحشت‌زده و عصبی بودم و هر وقت فکر می‌کردم سلستیس فراموشم کرده است، نوکم را به میله‌های قفس می‌مالیدم. اما او فراموشم نکرده بودم. خدا خیرش بدهد. این دختر نازنین کتابی درباره‌ی کلاغ‌ها پیدا کرده بود. کتاب قدیمی و قطوری بود. روی جلد کتاب را برایم خواند. شاید این را ندانی، اما برای من غیرعادی و عجیب بود که سلستیس کتابی درباره‌ی کلاغ‌ها بخواند و طبق معمول هر شب، اشعار غم‌انگیزش را از بر نخواند.