معرفی و دانلود کتاب دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی: کتاب شانزدهم مجموعه خاطرات یک بی‌عرضه

معرفی کتاب دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی: کتاب شانزدهم مجموعه خاطرات یک بی‌عرضه

اگر گفتید بهترین تعطیلات دنیا کجاست؟ خب، جواب هر چه که هست، قطعاً کاروان خانوادگیِ گرگ هفلی نیست! در کتاب دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی، جلد پانزدهم از مجموعه‌ی همیشه محبوب خاطرات یک بی‌عرضه نوشته‌ی جف کینی، تعطیلات به‌جای اینکه آرامش‌بخش باشد، به مسابقه‌ی «چه کسی زودتر از دست این فاجعه‌ها زنده بیرون می‌آید؟» تبدیل می‌شود. چون نمی‌شود کاری‌اش کرد؛ وقتی پای گرگ هفلی وسط باشد، هر سفرِ تفریحی در نقش یک مأموریتِ فوق خطرناک برای حفظ بقا ظاهر می‌شود!

درباره‌ی کتاب دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی

خانواده‌ی هفلی تصمیم گرفته‌اند بعد از مدت‌ها خانه‌نشینی و روزمرگی، بالاخره دل به جاده بزنند و یک تعطیلات فراموش‌نشدنی برای خودشان بسازند و خب، در دنیای گرگ، «فراموش‌نشدنی» معمولاً مترادف است با افتضاح مطلق! مامان با لبخند همیشگی‌اش می‌خواهد سفر را به تجربه‌ای خانوادگی و صمیمی تبدیل کند، بابا دنبال ماجراجویی عجیب‌وغریب است و در هپروت سیر می‌کند، مانی همه‌اش غر می‌زند و هر بار یک چیزی می‌خواهد و گرگ... فقط دعا می‌کند که زنده بماند. در کتاب دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی (Diary of a Wimpy Kid: The Deep End) از جف کینی (Jeff Kinney) همه چیز از یک تعطیلات ساده شروع می‌شود؛ اما پنج دقیقه بعد، وسط دریاچه‌ای گل‌آلود، در کاروانی سوراخ و با پشه‌هایی خون‌خوار، گرگ کلافه است که چرا بقیه حرفش را باور نمی‌کنند که تعطیلات را در خانه گذراندن چقدر می‌تواند جذاب‌تر باشد.

تعطیلات شگفت‌انگیزِ گرگ: از کاروان تا کابوس!

آن‌ها با کاروان عمو گری (همان وسیله‌ای که احتمالش می‌رود آخرین بار در قرن گذشته روشن شده باشد) راهی جاده می‌شوند. از همان لحظه‌ی حرکت، بوی فاجعه می‌آید؛ صندلی‌ها قیژقیژ می‌کنند، پنجره‌ها باز نمی‌شوند و هر توقفشان کاملاً اتفاقی دقیقاً در بدترین جای ممکن رخ می‌دهد. تا اینکه در میانه‌ی راه، طوفان از راه می‌رسد و همه چیز را به دریاچه‌ای گل‌آلود و خیس تبدیل می‌کند. برق می‌رود، غذا تمام می‌شود و خانواده‌ی هفلی می‌مانند و چند قورباغه‌ی سمج و یک عالمه پشه‌ی خشمگین و مبارز و یک تعطیلات خانوادگی قروقاطی که بیشتر شبیه تمرین برای زنده‌ماندن است.

در این سفر پر از باران و بی‌پایان، هر کسی سعی دارد یک‌طوری خودش را قهرمان نشان دهد، اما تنها کسی که واقعاً از پس شرایط برمی‌آید، همان گرگِ همیشه بدشانس است که با مهارت‌های مخفی‌اش، سعی می‌کند آرامشش را حفظ کند، تعادل روانی‌اش را از دست ندهد یا به عبارتی خل نشود. دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی ترکیبی از سفر، خانواده و بحران‌های خنده‌دار است. از دستشویی خراب در کاروان گرفته تا تلاش‌های نافرجام بابا برای درست‌کردن قایق بادی... خلاصه از آن کتاب‌هایی است که آدم وسط خنده یاد خودش و خاطراتش هم می‌افتد و احساس دلگرمی می‌کند.

می‌خواهید بخندید، جیغ بزنید و زیر بارانِ دردسرهای گرگ خیس شوید؟ این کتاب را با ترجمه‌ی ندا شادنظر از نشر ایران‌بان بخوانید و لذت ببرید.

جوایز و افتخارات کتاب دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی

• دوازدهمین کتاب پرفروش سال 2020، به گزارش روزنامه‌ی USA Today
• فروش بیش از 171000 نسخه از کتاب در هفته‌ی نخست انتشار در ایالات متحده
• حضور در تمام فهرست‌های پرفروش هفته‌ی USA Today از زمان انتشار تا 31 دسامبر

نکوداشت‌های کتاب دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی

• ریتم کتاب کاملاً درست است، با جملات شوخ‌طبعانه، شوخی‌های هوشمندانه و کارتون‌های دلنشین. (Kirkus Reviews)
• کتاب خنده‌دار و بامزه است. (کری آر. ویدون از Common Sense Media)
• این کتاب واقعاً سرگرمی خوبی است و به خاطر تمرکز بر این موضوع که «چگونه یک خانواده‌ی دوست‌دار می‌تواند در میان مشکلات زندگی، شادی و باهم‌بودن را پیدا کند.» قابل ستایش است. (وب‌سایت Pluggedin)

کتاب دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی برای شما مناسب است اگر

• 6 تا 12 سال دارید.
• علاقه‌ی زیادی به خواندن داستان‌های طنز و خنده‌دار دارید.
• هنوز هم خیال می‌کنید تعطیلات یعنی خوشی مطلق و از دردسرهای زندگی واقعی اطلاعی ندارید.
• اهل سفر و ماجراجویی هستید اما طاقت دوری از تخت‌خواب عزیز و بالشت نازنینتان را ندارید.
• شما هم حرف‌های دلتان را می‌نویسید و برای خودتان یک دفترچه خاطرات دارید.
• از اردو و کمپ و پشه و باران بدتان می‌آید ولی معتقدید این چیزها به خوش‌سفر بودن یا نبودنتان ربطی ندارد.
• فکر می‌کنید خانواده‌ی خودتان عجیب است، فقط کافی است چند صفحه از این دفترچه را بخوانید.

در بخشی از کتاب دفترچه نیلی، خاطرات گرگ هفلی: کتاب شانزدهم مجموعه خاطرات یک بی‌عرضه می‌خوانیم

کولر کاروان عمو گری کار نمی‌کرد و همه حی و حاضر بودیم تا تنمان را به آب بزنیم و توی دریاچه شنا کنیم. برای همین لباس‌های شنایمان را پوشیدیم و توی دریاچه شیرجه زدیم.

اما چند لحظه‌ای نگذشته بود که من فهمیدم اشکالی در کار است. زیر آب، میلیون‌ها موجود کوچک درخشان توجه‌ام را جلب کرد و بلافاصله ذهنم به سمت ماهی‌های گوشت‌خوار پیرانیا رفت. مطمئنم بقیه نیز همین فکر را کرده بودند.

تقریبا به ساحل دریاچه رسیده بودم که احساس کردم انگار تعدادی موجود کوچک بدنم را گاز می‌گیرند.

فکر کردم ماهی‌ها زنده‌زنده مرا خورده‌اند. و به‌محض آنکه از دریاچه خارج شدم، با تعجب دیدم فقط یک قسمت از بدنم را خورده بودند.

البته اگر بشود آن را قسمتی از بدنم نامید. پیش از آنکه وارد دریاچه شوم، زخمی روی زانویم بود، اما حالا که از آب بیرون آمده بودم، زخم کاملا ناپدید شده بود.

همان موقع سر و کله وانتی پیدا شد. دو مرد داخل وانت بدجوری عصبانی بودند.

آن وقت بود که فهمیدیم دریاچه‌ای که در آن شنا کرده بودیم، مخصوص تخم‌ریزی ماهی‌ها بوده است.

فکر کنم آن مردها می‌خواستند به پلیس زنگ بزنند و تخلف ما را گزارش دهند و عاقلانه نبود که آنجا بمانیم و ببینیم چه قصدی دارند. برای همین بشمار سه، سوار کاروان شدیم و بابا پایش را روی گاز گذاشت.