معرفی و دانلود کتاب صوتی نگذار بماند

معرفی کتاب صوتی نگذار بماند

خانواده‌ی سه نفره‌ی «جوآن» هیچ‌چیز کم نداشت، البته قبل از آنکه سروکله‌ی آن مهمان ناخوانده پیدا شود. نیکولا ساندرز خالق کتاب صوتی نگذار بماند حس رعب و وحشت را نه در کلبه‌های مخروبه و جنگل‌های تاریک، بلکه در خانه‌ای گرم و دنج با یک نوزاد بامزه و پدر و مادری مهربان خلق می‌کند، خانه‌ای که هرلحظه ممکن است به قتلگاه اهالی خود تبدیل شود. جوآن، زن خانه و شخصیت اصلی داستان به خوبی از این خطر قریب‌الوقوع خبر دارد، اما نکته‌ی ترسناک آن است که نمی‌تواند این موضوع را به کسی ثابت کند، حتی به همسر خود. کتابی که پیش روی شما قرار دارد، از نامزدان جوایز گودریدز در بخش رمان‌های تریلر و رازآلود بوده است.

درباره‌ی کتاب صوتی نگذار بماند

«یه کاری بکن دخترت زودتر از این‌جا بره! از خونه بیرونش کن!» وقتی این جملات را از زبان یک نامادری بشنوید، قطعاً تصور می‌کنید با زنی سنگ‌دل و مخوف روبه‌رو هستید که هر آن ممکن است به فرزند شوهر خود آسیب بزند. اما با شروع کتاب صوتی نگذار بماند (Don't Let Her Stay) خواهید فهمید واقعیت همیشه آن چیزی نیست که در ظاهر به نظر می‌رسد. نیکولا ساندرز (Nicola Sanders) استاد پیچش‌های داستانی است و راه لرزاندن دل مخاطب‌های خود را خوب می‌داند. پس برای حدس زدن ادامه‌ی این رمان معمایی همچنان عجله نکنید.

با تولد «ایوی» نوزاد شیرین و دوست‌داشتنی داستان، خانواده‌ی کوچک «جوآن» و همسرش «ریچارد» کامل شد. زن جوان هیچ‌وقت تا این اندازه احساس خوشبختی نمی‌کرد. او به خوبی از گذشته‌ی همسرش خبر داشت. می‌دانست که ریچارد یک‌بار ازدواج کرده و از ازدواج خود یک فرزند دیگر دارد، با این حال این موضوع آرامش او را به خطر نمی‌انداخت. اوضاع خانه امن و آرام بود. جوآن شوهری مهربان و وفادار داشت و حالا بامزه‌ترین کودک دنیا آرام در آغوشش خوابیده بود. دیگر چه چیزی از زندگی می‌خواست؟ البته برای فرو ریختن خانه‌ی آرزوهای جوآن، یک نامه‌ی کوچک کافی بود.

راوی داستان صوتی نگذار بماند، در آینده‌ای نه‌چندان دور به مصیبتی گرفتار می‌شود که حتی در کابوس هم تصورش نمی‌کرد. در ابتدا جایی برای نگرانی وجود نداشت. در حقیقت اوضاع خیلی هم خوب بود. ریچارد با گشودن نامه‌ای که از دختر بزرگش «کلوئی» به دستش رسید از شادی در پوست خود نمی‌گنجید، آن هم بعد از دو سال قطع ارتباط. جوآن هم خوشحال بود که بالاخره قرار است دخترخوانده‌ی خود را ملاقات کند. در هر صورت کلوئی، خواهر نوزاد دلبند او بود. با تمام این‌ها، مهمان تازه‌رسیده هیچ شباهتی به تصور‌های زن نداشت.

با ورود دختر جوان ریچارد، حوادث رمان صوتی نگذار بماند به کل دگرگون می‌شود. گویی سیلی آمده و هر آن ممکن است خانه‌ی رویاهای جوآن را از جا بکند و با خود ببرد. چهره‌ی ساده و لطیف دختر، قلب هر تماشاگری را می‌لرزاند، اما شخصیت او بسیار پیچیده‌تر از ظاهرش است. باید گفت، نیکولا ساندرز، خالق این داستان جنایی نه تنها در فراز و فرود دادن به حوادث داستان و حس تعلیق و هیجان استاد است، بلکه در شخصیت‌پردازی‌های واقعی و تأثیرگذار نیز تبحر خاصی دارد.

دو شخصیت در یک چهره، هیولای داستان نگذار بماند

کلوئی چهره‌ای ملیح و زیبا با موهای قهوه‌ای و چشم‌هایی بی‌نهایت مهربان داشت، اما این چهره‌ی به ظاهر معصومانه در حقیقت یک نقاب بود. نقابی که به محض نبود پدر از صورتش کنار می‌رفت و شخصیت واقعی او را به مادرخوانده‌اش نمایش می‌داد. گویی به محض تنها ماندن با جوآن، به آدم تازه‌ای تبدیل می‌شد. رفتارهای متناقض و دوگانه‌ی کلوئی در ابتدا چیزی شبیه به یک حسادت بچگانه بود اما با گذشت زمان، لایه‌های تاریک‌تری از او برای جوآن نمایان می‌شد، و او را می‌ترساند، بخصوص درباره‌ی نوزادش، و البته که همسرش دلیل این همه بدبینی و سوءظن او به دخترش را نمی‌فهمید. پیشنهاد می‌کنیم با ادامه‌ی حوادث این داستان مهیج همراه باشید و از شنیدن یک تریلر روانشناختی جذاب لذت ببرید.

این اثر حاصل تلاش انتشارات موج کتاب با همکاری نشر افرا است. ترجمه‌ی زهرا مهریزی از درخشان‌ترین برگردان‌های این اثر به فارسی است که با صدای هنرمندانه‌ی فاطمه صداقتی برای شما روایت می‌شود.

کتاب صوتی نگذار بماند برای شما مناسب است اگر

• به داستان‌های معمایی و جنایی با رگه‌های روان‌شناختی علاقه دارید.
• از شنیدن رمان‌های پرپیچ‌وخم، با شخصیت‌های پیش‌بینی‌ناپذیر و خط داستانی پرتعلیق لذت می‌برید.

در بخشی از کتاب صوتی نگذار بماند می‌شنویم

من و ریچارد از زمانی که ایوی را باردار بودم، در این خانه زندگی کرده‌ایم. خانه‌ی همیشگی‌مان. تا آن زمان بر اکراه خود برای اتکا به پول ریچارد غلبه کرده بودم، حداقل برای خرید خانه. در ابتدای جست‌وجویمان، هر بار که مرا برای دیدن ملکی می‌برد، از قیمت آن وحشت‌زده می‌شدم. چون درآمدم نزدیک به آنچه در ذهن او بود، نبود. هرچند هیچ‌کدام از آن خانه‌ها به اندازه‌ی خانه‌ای که در نهایت خریدیم، با شکوه نبودند.

او درحالی‌که سرم را می‌بوسید، گفته بود: «نگران پول نباش، جوآن. بذار خونه‌ی مناسبمون رو پیدا کنیم. این هدیه‌ی منه به تو.»

هنوز بار اولی را که از این عمارت بازدید کردیم، به یاد دارم. باورنکردنی بود. ریچارد خیلی اینجا را دوست داشت. آیا واقعاً ما صاحبش می‌شدیم؟ با ورود به هر اتاق و هر گوشه و با خیره شدن به هر پنجره، زندگی‌ای را که قرار بود در این خانه داشته باشیم، متصور می‌شدم. ما درباره‌ی مهمانی‌هایی که در این خانه خواهیم داشت صحبت می‌کردیم، از باغچه‌های پرورش‌یافته شگفت‌زده می‌شدیم، فرزندانمان و سگ لابرادورمان را در حال بازی در چمن‌ها تصور می‌کردیم. بلافاصله به این توافق رسیدیم که اتاق بالایی با منظره‌ی باغ گل رز مناسب‌ترین اتاق برای بچه است. آشپزخانه کمی قدیمی بود و من با هیجان به ریچارد گفتم که می‌توانم آن را ارتقا دهم. گفتم که این کار می‌تواند پروژه‌ی شخصی من باشد.

اما اوضاع طوری پیش نمی‌رود که من امیدوار بودم. نمی‌توانم درباره‌ی چیزهای ساده‌ای مثل انتخاب میز کار و کابینت تصمیم بگیرم، هرچند مشاور املاک بودم و فکر می‌کنید باید درمورد این چیزها بدانم. من تعداد زیادی آشپزخانه دیده‌ام و می‌دانم چه چیدمانی مناسب است، کدام‌یک پرفروش و چه‌چیزی خوب به نظر می‌رسد.

یا لااقل قبلاً می‌دانستم. این روزها در حال پرسیدن سؤالاتی از خودم هستم. مثلاً: «فکر می‌کنی این فر خوبه؟» یا «چه سبک آشپزخونه‌ای این روزها خوبه؟ بتن صیقلی؟ شیکر چطوره؟ یا صبر کن، این یکی چطوره؟ سفید براق. سفید براق دوست داری؟» و روکسان کمی ابروهایش را بالا می‌اندازد، به من نگاه می‌کند و می‌گوید: «نمی دونم خانم آ، بستگی به خودتون داره.»

بی‌شک این مکالمه قبل از اینکه او هندزفری‌هایش را دربیاورد، اتفاق می‌افتد.

فهرست مطالب کتاب صوتی