معرفی و دانلود کتاب حمله‌ی هیبی جیبی‌ها: کتاب اول مجموعه محافظان رویا

معرفی کتاب حمله‌ی هیبی جیبی‌ها: کتاب اول مجموعه محافظان رویا

خواهر یا برادر کوچک‌تر داشتن خوب و بامزه است، البته تا وقتی که همه‌چیز را به هم نریزد، نقاشی‌هایت تف‌مالی نکند و تو را به خاطر کارهای او تنبیه نکنند! کتاب حمله‌ی هیبی جیبی‌ها نوشته‌ی تام پرسیوال داستان اریکاست، دختری که با ورود برادر کوچکش زندگی‌اش کاملا به هم ریخته. این داستان کودک به شکلی جادویی و خیال‌انگیز به بازتاب خشم، تنهایی و اضطراب در کودکان می‌پردازد و از احساساتی می‌گوید که شاید بچه‌ها نتوانند با کلمات بروزشان دهند.

درباره‌ی کتاب حمله‌ی هیبی جیبی‌ها

درست است که یک بچه‌ی جدید به خانه اضافه شده، قبول که او خیلی فسقلی و نحیف و بامزه است. این هم قبول که هنوز خیلی کوچک است و باید مراقبش بود و به او غذا داد یا آروغش را گرفت یا او را خواباند. اما بچه‌ی بزرگ‌تر خانه هم خودش هنوز خیلی کوچولوست و شاید قلب گنجشکی‌اش طاقت اینکه دیگر بچه‌ی بزرگ خانه حساب می‌شود را نداشته باشد؛ این قصه‌ی اریکا در کتاب حمله‌ی هیبی جیبی‌ها (Attack of the Heebie Jeebies) نوشته‌ی تام پرسیوال ( Tom Percival) است.

اریکا دلش می‌خواهد مثل قبلاها مامان و بابا تمام توجهشان به او باشد، همراهش بگویند و بخندند و بازی کنند و با مهربانی بگویند که هرچه او بخواهد همان می‌شود. اما از وقتی برادر کوچک اریکا، رندال به دنیا آمده دیگر هیچ‌چیز مثل قبلش نیست. هیچکس نباید بازی نکند، چون رندال دلش نمی‌خواهد. همه باید ساکت بمانند، چون‌که رندال خواب است و اگر کسی کوچک‌ترین سروصدایی کند، رندال را بیدار کرده و مستحق بدترین دعواها و تنبیه‌ها است.

لولوهایی به نام هیبی جیبی‌ها

یک‌شب که اریکا عصبانی به خواب می‌رود، وارد دنیای رویایی عجیبی می‌شود که در آن گله‌ای از موجودات کوچک شبیه لولو به نام هیبی جیبی‌ها منتظرند تا رویاهای او را بخورند و بعدش هم موجود ترسناک‌تری به نام خشم کابوس پیدایش شده که چیزی نمانده اریکا را با تمام ترس‌ها و خشم‌ها و کابوس‌هایش ببلعد. اریکا هرکاری می‌کند نمی‌تواند به خانه برگردد مگر اینکه پایگاه محافظان رویا را پیدا کند و از آن‌ها کمک بخواهد.

داستان مصور حمله‌ی هیبی جیبی‌ها سفری لطیف و عمیق به دنیای احساسات کودکانه است؛ جایی که خشم، تنهایی و دلخوری بخشی طبیعی از تجربه‌ی بزرگ شدن به حساب می‌آیند. اریکا با تجربه‌ی نادیده گرفته شدن، خشم و احساسات سرکوب‌شده‌اش را در قالب موجودی به نام خشم کابوس در دنیای خواب می‌بیند. تام پرسیوال دنیای رویایی این قصه را به‌قدری هنرمندانه ساخته که گستره‌ی ذهن کودک را می‌توان آشکارا در آن لمس کرد؛ سرزمینی پر از موجودات خیال‌انگیز که هرکدام بازتابی از احساسات واقعی‌اند.

اگر به دنبال یک داستان شیرین، بامزه و در عین حال عمیق می‌گردید، این کتاب با ترجمه‌ی سمیه آل‌حسینی از انتشارات دلتا قطعا انتخابی عالی است.

نکوداشت‌های کتاب حمله‌ی هیبی جیبی‌ها

• با کمال میل این کتاب را در قفسه‌ی کتاب‌های مدرسه‌ام قرار می‌دهم و همین‌طور با خیال راحت آن را به هر پدر و مادری پیشنهاد می‌کنم تا با کودکشان بخوانند یا به او بدهند تا خودش بخواند. (Small Tomes Big Minds)
• راهی سرگرم‌کننده و جذاب برای آرام کردن بچه‌ها و کمک به آن‌ها برای کنار آمدن با اضطراب‌هایشان… این کتاب برای خواندن در خانه و کمک به کودکان در دوره‌های اضطراب، یا برای استفاده در مدرسه به‌عنوان راهنمایی برای مشکلات رفتاری و مدیریت خشم کاملاً مناسب است. این مجموعه‌ی هیجان‌انگیز می‌تواند کابوس‌های کودکان را به شیرین‌ترین رویاها تبدیل کند. (Lancashire Evening Post)
• ماجراجویی‌ای پرانرژی و فصل‌های کوتاه و قابل‌مدیریت برای خوانندگان کم‌سن. هرچند داستان در دنیایی فانتزی و سرگرم‌کننده روایت می‌شود، تام پرسیوال با مهارت موضوع مراقبت عاطفی را در آن می‌تند؛ همان‌طورکه حالِ بد اریکا موجودی خطرناک به نام خشم کابوس را جذب می‌کند و او باید یاد بگیرد چگونه خشمش را کنترل کند تا بتواند بر آن غلبه کند. (BookTrust، از مجموعه‌‌ی کتاب‌هایی که دوست داریم)
• یک مجموعه‌ی تازه و پرهیجان با تصویرگری ویژه‌ که اضطراب و راه‌های غلبه بر آن را از خلال داستان‌هایی ماجراجویانه بررسی می‌کند. (Little London)

کتاب حمله‌ی هیبی جیبی‌ها برای شما مناسب است اگر

• در رده‌ی سنی 9 تا 12 سال هستید.
• دنبال یک کتاب سرگرم‌کننده، فانتزی و جذاب می‌گردید.
• از داستان‌های پرهیجان و پرماجرا با موجودات عجیب و بامزه لذت می‌برید.
• به‌عنوان یک نوجوان دوست دارید با احساساتتان آشنا شوید و راه‌هایی برای کنار آمدن با خشم و اضطراب یاد بگیرید.
• به دنبال داستانی برای فرزند اول خانواده هستید.

در بخشی از کتاب حمله‌ی هیبی جیبی‌ها: کتاب اول مجموعه محافظان رویا می‌خوانیم

اریکا زل زده بود به حفره‌ی بالاسرش که هر لحظه باز و بازتر می‌شد.
سیلاس داد زد: «رویا داره از بین می‌ره! باید فوری از اینجا بریم! اون هیبی‌جیبی‌ها کلی از رویا رو خورده‌ان. برای همینه که داره کاملا از بین می‌ره!»
اریکا که دستپاچه شده بود، یکهو یاد لولوی توی کوله‌پشتی افتاد و پرسید: «گفتین کی چی خورده؟» سیلاس جواب نداد.
با لگد در آلونک را بست و ابزارها و گلدان‌های پیش‌رویش را مرتب کرد. وِبد روی صندلی شکسته نشست.
فریزبی را توی دستش می‌چرخاند و از پنجره‌ی روبه‌رو به بیرون خیره شده بود. انگار خودش سکان آلونک را در دست گرفته بود؛ البته همین‌طور هم بود.