معرفی و دانلود کتاب دفترچه بنفش یخمکی، خاطرات گرگ هفلی: کتاب چهاردهم مجموعه خاطرات یک بی‌عرضه

معرفی کتاب دفترچه بنفش یخمکی، خاطرات گرگ هفلی: کتاب چهاردهم مجموعه خاطرات یک بی‌عرضه

زمستان شده، برف آمده و دنیا یک‌جورهایی دارد یخ می‌زند… اما گرگ تمام مدت گرمش است و این باعث می‌شود که در کنار باقی چیزهای توی سرش، نگران گرمایش کره‌ی زمین هم بشود. در کتاب دفترچه بنفش یخمکی، خاطرات گرگ هفلی چهاردهمین جلد از مجموعه خاطرات یک بی‌عرضه اثر جف کینی، کولاک و برفی راه افتاده که مدرسه‌ها را تعطیل کرده و محله‌ی گرگ‌این‌ها را به میدان نبردی تمام‌عیار تبدیل کرده است؛ آیا گرگ می‌تواند از این هرج‌ومرج جان سالم به‌در ببرد یا قرار است خودش هم در این یخ‌بندان گیر کند و آن گوشه‌ها بیفتد و برای خودش یخ بزند؟

درباره‌ی کتاب دفترچه بنفش یخمکی، خاطرات گرگ هفلی

زمستان برای گرگ هفلی فقط فصل سرما نیست، فصل فاجعه است! دمای هوا هر لحظه پایین‌تر می‌آید، خیابان‌ها در یخ فرو رفته‌اند و مدرسه هم تعطیل شده است. گرگ هم که طبق معمول هیچ علاقه‌ای به بیرون رفتن ندارد، تصمیم گرفته دوران یخ‌بندان را در آسایش کامل خانگی و با کمترین میزان تماس انسانی سپری کند. اما دنیا مخصوصاً دنیای گرگ، هرگز مطابق نقشه‌هایی که در ذهنش می‌کشد پیش نمی‌رود. در کتاب دفترچه بنفش یخمکی، خاطرات گرگ هفلی (Diary of a Wimpy Kid: The Meltdown) از جف کینی (Jeff Kinney) همه چیز با بارش یک برف سنگین شروع می‌شود و گرگ را مجبور می‌کند تا با جوراب‌های خیس و اعصاب خشکش، وارد میدان نبرد شود.

گلوله برفی با کسی شوخی ندارد

خیلی شوخی‌شوخی یک‌مرتبه همه چیز جدی می‌شود و خیابان بالا و خیابان پایین با هم وارد جنگی تمام‌عیار می‌شوند؛ نبردی برای تصاحب قلمرو و افتخار، با سلاح‌هایی از جنس برف، یخ و شیطنت. گرگ و رالی هم در میانه‌ی این آشوب گیر می‌کنند و تصمیم می‌گیرند برای دفاع از خاک خود (بخوانید پیاده‌رو خانه‌شان) قلعه‌ای مستحکم بسازند. اما وقتی پای گرگ در میان است، حتی ساختن یک قلعه‌ی برفی تف‌مالی و الکی هم می‌تواند به مجموعه‌ای از اشتباهات تاریخی و فاجعه‌بار تبدیل شود.

پشت تمام این شوخی‌ها، خنده‌ها و برف پرت‌کردن‌ها، چیز عمیق‌تری هم وجود دارد: نبردهای کوچک و کودکانه‌ای که شبیه نسخه‌ی ساده‌شده‌ای از بزرگ‌سالان‌اند؛ مرز گذاشتن‌ها، رقابت‌ها و جدال‌های نفس‌گیر در راه موفقیت و برای دیده‌شدن. جف کینی با همان شوخ‌طبعی همیشگی‌اش، از دل این جنگ سرد، داستانی ساخته که با خواندنش هم به خنده می‌افتیم و هم به فکر می‌رویم؛ به یاد دوستی‌ها، خاطرات و برف‌بازی‌های خودمان می‌افتیم و دلمان هوس یک فنجان شکلات داغ پشت کنار پنجره‌ای دنج با منظره‌ی برفی می‌کند.

دفترچه بنفش یخمکی با ترجمه‌ی ندا شادنظر از سوی نشر ایران‌بان منتشر شده و یکی از هیجان‌انگیزترین و بامزه‌ترین جلدهای این مجموعه است. داستانی که ثابت می‌کند حتی وسط سرمای زمستان و در دل یک جنگ برفی تمام، هنوز هم می‌شود یخ زد و از ته دل گرم خندید.

نکوداشت‌های کتاب دفترچه بنفش یخمکی، خاطرات گرگ هفلی

• این جلد از مجموعه فوق‌العاده است. طنزش عالی‌ست و ریتم داستان خیلی سریع پیش می‌رود. (National Geographic Kids)
• من هم از اوج داستان، مخصوصاً صحنه‌ی نبرد برفی، خیلی لذت بردم. باقی کتاب هم برایم منسجم، جذاب و گیرا بود. (Carrie R. Wheadon – Common Sense Media)

کتاب دفترچه بنفش یخمکی، خاطرات گرگ هفلی برای شما مناسب است اگر

• 6 تا 12 ساله هستید.
• حتی بزرگ‌ترید، ولی همچنان دلتان می‌خواهد پابه‌پای بچه‌های فامیل شیطنت کنید و این طرف و آن طرف بپرید.
• از برف و زمستان خیلی خوشتان می‌آید یا از برف و زمستان متنفرید.
• علاقه دارید داستان‌های تصویری، طنز و ادامه‌دار بخوانید.
• زمستان را به‌خاطر شیرکاکائو داغ، پتو و برف و بارانش می‌خواهید.
• گاهی به‌جای حل مسئله، ترجیح می‌دهید از وسط آشوبی که راه انداخته‌اید، فرار کنید یا اصطلاحاً در بروید.
• دوست دارید ببینید یک بچه‌ی بی‌عرضه چطور از پس مشکلاتش برمی‌آید و چطور زندگی‌اش را اداره می‌کند.

در بخشی از کتاب دفترچه بنفش یخمکی، خاطرات گرگ هفلی: کتاب چهاردهم مجموعه خاطرات یک بی‌عرضه می‌خوانیم

برادران مارلی روبروی خانه رالی زندگی می‌کنند و هر پنج نفرشان به فاصله چند سال از هم متولد شد‌ه‌اند. نمی‌دانم مشکل آنها چیست، اما اتفاقی به مردمی که از مقابل حیاط خانه‌شان رد می‌شوند، حمله می‌کنند.

امیلیا گرینوال چند خانه پایین‌تر از برادران مارلی زندگی می‌کند. امیلیا همیشه لباس شاهزاده‌ها را می‌پوشد و فکر کنم او بیش از حد فیلم‌های والت دیسنی را تماشا می‌کند.

لاتریچا هوکس که در خانه ییلاقی روبروی آپارتمان دوطبقه زندگی می‌کند، یکی از بچه‌دبیرستانی‌های غول‌پیکر محله‌مان است؛ رودریک به هیچ وجه به او نزدیک نمی‌شود، چون وقتی همسن من بود، لاتریچا همیشه او را از پشت هل می‌داد.

ویکتور، برادر لاتریچا، مدتی دوست صمیمی ارنستو گوتیرز بود و حالا بهترین دوست ویکتور، اولین تریمبل است که مثل خون‌آشام‌ها لباس می‌پوشد.

راستش من کاملا مطمئنم که اولین واقعا فکر می‌کند خون‌آشام است و برای همین خیلی خوشحال می‌شوم اگر دیگر با او سوار اتوبوس نشوم.

هنوز حتی به نصف بچه‌های محلمان هم اشاره نکرده‌ام؛ اما اگر همین‌طور تا انتهای خیابان ادامه دهم، مطمئنم فهرست آنها تا ابد طول می‌کشد.

مامان همیشه از من می‌پرسد چرا با بچه‌های پایین خیابانمان دوست نمی‌شوم، با آنکه یک میلیون بار به او گفته‌ام که این اتفاق هرگز رخ نخواهد داد.

خیابان ساری دو قسمت دارد. خیابان ساری شمالی که به طرف سربالایی است و خیابان ساری جنوبی که انتهای خیابان و سرپایینی است.