با سلام
کتاب جالب و خوبی بود. یک داستان معمایی و پر هیجان. داستانی که خواننده را مجبور میکند تا آخرش بخواند. با اینکه یک داستان جذاب معمایی بود ولی آخر داستان حتما مورد مقبول خواننده قرار نمیگیره. چون داستان اصلا یک داستان خیالی نبود که آخرش بچهای که کشته شده به شرح قضایای اتفاق افتاده بپردازد. شاید اگر به نظرم همان قسمت نوشته نمیشد خیلی بهتر از این بود. تا خواننده را هم در ابهام کلی قرار دهد که همیشه بفکر حل معمای داستان باشد. البته این یک قسمت از نظره من بود. شاید هم میتوانست حل معما را هم در فصلهای کتاب بگنجاند تا در آخر کتاب معما حل شود. در کل سه چهار تا ایراد کلی میتوان گرفت:
۱. اولا بازیکنان باهوشی که در این داستان معرفی شده بودند زیاد باهوش نشان ندادند که اگر اینطوری نبود حداقل به خیلی از سوالها جواب پیدا میکردند. کسانی که در بازی شطرنج اینهمه تبحر دارند نباید حداقل در حل سوالات پیش و پا افتاده اینهمه عاجز بمانند. مثلا اینکه چرا هرمین سرزده به قصر آمده و سرزده از قصر فرار کرده و رفته است.
۲. ثانیا نویسنده یادش رفته هست که در وصیت نامه ایگور نوشته شده هست اگر بازیها تحت هر شرایطی نیمه تمام گذاشته شود برنده کسی هست که از همه در طول مسابقات جلوتر هست. این یعنی دزسارت که تا دو سه قدم مونده بود که بازی سال ۳۸ را تکرار کند و یک سوم دارایی ایگور به او میرسید که در آخر رسید به تالماس.
۳. کمیسر و پزشکی قانونی اشتباهات بزرگی کردند که از آزمایش خون کفش و لباس و ژاکت بخوبی نمونه برداری نکردند
۴ کارآگاه خصوصی با اون همه ادعا فرق بین کشیده شدن ژاکت با دست و شاخه درخت را نفهمیده هست
۵. با اون همه سرعت که دزسارت و دوستش لباس عوض میکردند کسی چرا نباید یه لحظه نبیند
کتاب جالب و خوبی بود. یک داستان معمایی و پر هیجان. داستانی که خواننده را مجبور میکند تا آخرش بخواند. با اینکه یک داستان جذاب معمایی بود ولی آخر داستان حتما مورد مقبول خواننده قرار نمیگیره. چون داستان اصلا یک داستان خیالی نبود که آخرش بچهای که کشته شده به شرح قضایای اتفاق افتاده بپردازد. شاید اگر به نظرم همان قسمت نوشته نمیشد خیلی بهتر از این بود. تا خواننده را هم در ابهام کلی قرار دهد که همیشه بفکر حل معمای داستان باشد. البته این یک قسمت از نظره من بود. شاید هم میتوانست حل معما را هم در فصلهای کتاب بگنجاند تا در آخر کتاب معما حل شود. در کل سه چهار تا ایراد کلی میتوان گرفت:
۱. اولا بازیکنان باهوشی که در این داستان معرفی شده بودند زیاد باهوش نشان ندادند که اگر اینطوری نبود حداقل به خیلی از سوالها جواب پیدا میکردند. کسانی که در بازی شطرنج اینهمه تبحر دارند نباید حداقل در حل سوالات پیش و پا افتاده اینهمه عاجز بمانند. مثلا اینکه چرا هرمین سرزده به قصر آمده و سرزده از قصر فرار کرده و رفته است.
۲. ثانیا نویسنده یادش رفته هست که در وصیت نامه ایگور نوشته شده هست اگر بازیها تحت هر شرایطی نیمه تمام گذاشته شود برنده کسی هست که از همه در طول مسابقات جلوتر هست. این یعنی دزسارت که تا دو سه قدم مونده بود که بازی سال ۳۸ را تکرار کند و یک سوم دارایی ایگور به او میرسید که در آخر رسید به تالماس.
۳. کمیسر و پزشکی قانونی اشتباهات بزرگی کردند که از آزمایش خون کفش و لباس و ژاکت بخوبی نمونه برداری نکردند
۴ کارآگاه خصوصی با اون همه ادعا فرق بین کشیده شدن ژاکت با دست و شاخه درخت را نفهمیده هست
۵. با اون همه سرعت که دزسارت و دوستش لباس عوض میکردند کسی چرا نباید یه لحظه نبیند