این نکته در طول کتاب برام جالب بود: جرج اورول که (صرفنظر از بعضی بحثها و ادعاها) جزو متفکران آوانگارد زمان خودش بوده، با معیارهای الان از حیث دیدگاههای نژادی و جنسیتی، میبینیم ذهنی پر از سوگیری داشته …
آرمان سلطان زاده همیشه عالیه…
از متن کتاب:
" داستان من همینجا تمام میشود، داستان نسبتا پیش پا افتادهای بود… دست کم میتوانم بگویم اگر آس و پاس شوید، این است دنیایی که انتظارتان را میکشد؛ بعضی وقتها دلم میخواهد این دنیا را جامع تر بشناسم. دلم میخواهد کسانی مثل ماریا و پَدی و بیل گدا را نه از برخوردهای روزمره که از خلال رابطهای نزدیک و صمیمی بشناسم؛ دلم میخواهد بدانم در ذهن ظرفشورها و خیابان خوابها واقعا چه میگذرد؟ در حال حاضر حس میکنم چیزی بیش از لایه سطحی فقر را ندیده ام؛ با این حال میتوانم یکی دو چیز را که قطعا از فقر آموختهام بشمارم:
دیگر هیچ وقت فکر نمیکنم خیابان خوابها اراذلی دائم الخمرند! از گداها انتظار ندارم بابت سکهای که کف دستشان گذاشتهام سپاسگزار باشند! تعجب نمیکنم اگر مردی بیکار انرژی نداشته باشد! سپاه رستگاری را تایید نمیکنم! لباسهایم را به گرو نمیگذارم! دست کسی را که تراکت پخش میکند، رد نمیکنم! و در یک رستوران شیک از غذایم لذت نمیبرم!
و این تازه اول کار است! "
آرمان سلطان زاده همیشه عالیه…
از متن کتاب:
" داستان من همینجا تمام میشود، داستان نسبتا پیش پا افتادهای بود… دست کم میتوانم بگویم اگر آس و پاس شوید، این است دنیایی که انتظارتان را میکشد؛ بعضی وقتها دلم میخواهد این دنیا را جامع تر بشناسم. دلم میخواهد کسانی مثل ماریا و پَدی و بیل گدا را نه از برخوردهای روزمره که از خلال رابطهای نزدیک و صمیمی بشناسم؛ دلم میخواهد بدانم در ذهن ظرفشورها و خیابان خوابها واقعا چه میگذرد؟ در حال حاضر حس میکنم چیزی بیش از لایه سطحی فقر را ندیده ام؛ با این حال میتوانم یکی دو چیز را که قطعا از فقر آموختهام بشمارم:
دیگر هیچ وقت فکر نمیکنم خیابان خوابها اراذلی دائم الخمرند! از گداها انتظار ندارم بابت سکهای که کف دستشان گذاشتهام سپاسگزار باشند! تعجب نمیکنم اگر مردی بیکار انرژی نداشته باشد! سپاه رستگاری را تایید نمیکنم! لباسهایم را به گرو نمیگذارم! دست کسی را که تراکت پخش میکند، رد نمیکنم! و در یک رستوران شیک از غذایم لذت نمیبرم!
و این تازه اول کار است! "