معرفی و دانلود کتاب نفرین شهر گمشده

معرفی کتاب نفرین شهر گمشده

کتاب نفرین شهر گمشده، داستانی ترسناک، سرشار از تعلیق و اتفاق‌های هیجان‌انگیز را پیش روی خواننده قرار می‌دهد. کالین ملوی، در این اثر منتخب ویراستاران آمازون، نوجوانی با نام آرچی را به عنوان شخصیت اول داستان انتخاب کرده است. آرچی و دوستانش، متوجه حفاری‌هایی در خارج از شهر می‌شوند. آن‌ها سرنخ‌هایی پیدا می‌کنند که این حفاری‌ها، اتفاق‌های شومی را برای شهر به همراه خواهند داشت؛ اما بزرگ‌ترها، حرف‌های آن‌ها را باور نمی‌کنند...

درباره‌ی کتاب نفرین شهر گمشده

کتاب نفرین شهر گمشده (The Stars Did Wander Darkling)، داستانی مملو از معما، رازهای مخوف و اتفاق‌های ترسناک را در خود گنجانده است. کالین ملوی (Colin Meloy)، نویسنده‌ی کتاب، با روایتی سرشار از تعلیق و فضاسازی قوی، خواننده را با ماجراهای آرچی، پسری بی‌باک و همراهانش در کشف اسرار اهریمنی باستانی همراه می‌کند.

داستان ترسناک نفرین شهر گمشده، در ایالت اُورِگُن در دهه‌ی 1980 میلادی رخ می‌دهد. آرچی، قهرمان قصه، پسری است ماجراجو و بی‌باک. این پسر به همراه دوستانش، در شهری زندگی می‌کنند که شهروندان آن از لحاظ اقتصادی گرفتار رکود هستند. مقامات شهر، قصد دارند با انجام پروژه‌ای چندین میلیون دلاری در کنار صخره‌های ساحلی، رونق تجاری برای این شهر ایجاد کنند.

به دنبال اتفاق‌هایی، آرچی که عاشق فیلم‌های ترسناک و اتفاق‌های عجیب و غریب است، متوجه نشانه‌هایی از نیرویی اهریمنی می‌شود. این پسر بی‌باک، سکه‌ی یک پنی را روی پادری می‌بیند. پس از برداشتن سکه، احساس می‌کند که این سکه بیش‌ازحد سرد است. در این بین، برادر آرچی از راه می‌رسد و او را به خانه می‌برد. در کمال تعجب، آرچی در منزل متوجه می‌شود که سکه‌ی یک پنی روی پادری برگشته است. شخصیت اول داستان، این اتفاق را به عنوان نشانه‌ای از رویدادی عجیب و ترسناک تلقی می‌کند.

نفرینی که دروازه‌ی وحشت را به روی شهر می‌گشاید

در ادامه‌ی داستان نفرین شهر گمشده، آرچی سوار بر دوچرخه می‌شود و مسیر ساحل را در پیش می‌گیرد. در میانه‌ی راه، پیرزنی سر راه آرچی سبز می‌شود. نوجوان داستان برای اینکه با این پیرزن تصادف نکند، ترمز دوچرخه را محکم می‌فشارد؛ اما دیگر کار از کار گذشته بود و آرچی در کنار پیرزن به زمین می‌افتد. در این شرایط است که شخصیت اول قصه متوجه رفتار عجیب پیرزن می‌شود. این خانم کهنسال، با صورتی پر از چین و چروک، بدون اینکه سخنی بر زبان بیاورد، مات و مبهوت به آرچی خیره می‌شود. نگاه طولانی و سرد پیرزن، لرزه بر اندام آرچی می‌اندازد. پس از مدتی، پیرزن با لحنی آهسته می‌گوید که: «اونا باید مخفی‌اش کنن! اونا باید کامل مخفی‌اش کنن!» آرچی که از شنیدن این حرف، بیشتر ترسیده بود، با تعجب می‌پرسد که: «چی را باید مخفی کنن؟» پیرزن پاسخ می‌دهد که: «اونا پایین صخره، چیزی رو پیدا کردن که بهتره همون‌جا بذارن مخفی بمونه و رهاش کنن. می‌شنوی؟»

منظور پیرزن از چیزی که در کنار صخره‌ها پیدا شده، دقیقاً مکانی است که مقامات شهر در آنجا مشغول ساخت پروژه‌ای عظیم هستند. آرچی و دوستانش در ادامه‌ی داستان، سرنخ‌های بیشتری از وجود این چیز عجیب و غریب و اهریمنی پیدا می‌کنند. این شَرِ پنهان، پس از آزادسازی، بلای جان مردمان شهر می‌شود. در این شرایط، شخصیت اول داستان و دوستانش برای نجات شهر و نابودی نیروی اهریمنی آستین بالا می‌زنند.

کتاب نفرین شهر گمشده را انتشارات نگاه آشنا با ترجمه‌ی امیر نمازی، چاپ و روانه‌ی بازار کرده است.

نکوداشت‌های کتاب نفرین شهر گمشده

• کالین ملوی فضایی سرشار از رمز و راز و تعلیق را در این اثر خلق کرده است. با ترسی واقعی و رگه‌هایی از خونریزی. دوستی میان شخصیت‌های داستان، مانند آنچه در چیزهای عجیب و کنار من بمان دیدیم، پیش‌برنده‌ی تمام ماجرا است و تضمین می‌کند که داستان به همان میزان که هیجان ایجاد می‌کند، احساسات خوانندگان را نیز بر می‌انگیزد. (نقد ستاره‌دارِ بوک‌لیست)
• داستانی سرگرم‌کننده، وهم‌آور و گیرا... با حسی کلاسیک (کِرکِس ریویوز)
• نخستین اثر کالین ملوی، نوعی داستان فانتزیِ ظریف و پرجزئیات به حساب می‌آید. این اثر به قدری به الگوهای کلاسیک نارنیایی آگاهی دارد که بدون شک مورد استقبال پرشور مخاطبان قرار خواهد گرفت. نقد ستاره‌دار (ای.اِل.اِی بوک‌لیست)

کتاب نفرین شهر گمشده برای شما مناسب است اگر

• به دنبال رمانی هیجانی و سرشار از تعلیق در گروه سنی 9 تا 12 سال می‌گردید.
• از طرف‌داران سریال چیزهای عجیب هستید و می‌خواهید رمانی در همین سبک مطالعه کنید.
• قصد خرید رمانی با داستانی نوجوانانه را دارید که فضایی وهم‌آور و رازآلود داشته باشد و رویدادهای ماورایی در آن رخ دهد.

در بخشی از کتاب نفرین شهر گمشده می‌خوانیم

آرچی بلافاصله آن ماشین را که همان وانت پیکاپ برودی تایک بود شناخت. از اگزوزش دود بیرون می‌زد و راننده‌ای پشت فرمان آن نشسته بود. آرچی فقط توانست انعکاس سایۀ هیکل برودی را از روی شیشۀ ماشین تشخیص دهد.

آتنا گفت: «هیس!» و سپس بچه‌ها را به‌سمت حاشیۀ جاده برد و در بین بوته‌ها پنهان شدند.

درست در همان لحظه، برودی از ماشینش پیاده شد، رفت و بی‌هدف جلوی آن ایستاد و سیگاری روشن کرد و روی لب‌هایش گذاشت. کلاه بیسبال روی سرش را مرتب کرد و نگاهی به اطرافش انداخت.

آرچی آهسته گفت: «برودیه. اون این‌جا چی‌کار می‌کنه؟»

کریس گفت: «من که سر درنمی‌آرم!»

برودی نسبت فامیلیِ دوری با لی نواک داشت. آرچی فکر می‌کرد که شاید مادر برودی عموزادۀ لی نواک باشد، چراکه شنیده بود برودی همیشه درمورد قسمتی از زمین‌های لی نواک ادعای مالکیت می‌کند و برای آن برنامه‌ای دارد. برودی می‌خواست روزی آن‌جا را توسعه دهد و تمام چوب‌های داخلش را بفروشد و ثروتمند شود، اما کسی حرف‌هایش را باور نمی‌کرد، اما در آن لحظه، آن‌جا بود و ماشینش را داخل زمین‌های لی پارک کرده و مشغول دیدن منظرۀ مکانی بود که ادعا می‌کرد صاحبش است.