معرفی و دانلود کتاب ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی: کتاب اول مجموعه مسافران زمان

معرفی کتاب ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی: کتاب اول مجموعه مسافران زمان

اگر می‌خواهی بفهمی یک خرید ساده از سوپرمارکت چطور می‌تواند به دوئلی وحشتناک در غرب وحشی ختم شود، کافی است به سراغ کتاب ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی بروی. تصور کن برای خرید شش عدد دوچرخه‌ی کاوازاکی به اتفاق خانواده و رفقای همسایه‌تان بیرون زده‌اید که ناگهان آسمان سیاه می‌شود، زمین می‌لرزد و همگی در چشم‌برهم‌زدنی از قرن بیست‌ویکم پرت می‌شوید وسط صحرایی بی‌آب‌وعلف، پر از اسب، تفنگ و سرخ‌پوست و گاوچران! به دنیای مجموعه‌ی شگفت‌انگیز مسافران زمان اثر روبرتو سانتیاگو خوش آمدی... اینجا منطق تعطیل است و فقط سرعت، شوک، هیجان و شجاعت است که معنا دارد.

درباره‌ی کتاب ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی

کتاب ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی (Los Forasteros del Tiempo 1: La aventura de los Balbuena en el lejano Oeste) نوشته‌ی روبرتو سانتیاگو (Roberto Santiago)، دقیقاً از آن داستان‌هایی‌ست که اگر وسطش بخواهی نفس بکشی، باید مواظب باشی گلوله‌ای از کنار گوشت رد نشود. چون خانواده‌ی محترم بالبوئنا، همان خانواده‌ای که گه‌گداری این‌قدر سربه‌هوا هستند که حتی با جی‌پی‌اس هم گم می‌شوند، یک‌هو از دل زندگی امروزی پرت می‌شوند به ۱۵۰ سال عقب‌تر و ده هزار کیلومتر دورتر از خانه، یک‌جایی وسط گرد و غبارِ غرب وحشی. حالا دیگر نه موبایل دارند، نه نقشه، نه حتی ایده‌ای از اینکه چرا هر طرف را نگاه می‌کنند همه سرخ‌پوست یا گاوچرانند!

حالا تصور کنید خانواده‌ی بالبوئنا، با همان چرخ‌دستی پر از خرید سوپرمارکت، در دل دوئلی واقعی ایستاده‌اند! گرد و خاک، فریاد، صدای سم اسب‌ها، و مردی که با دوتا هفت‌تیر واقعی افتاده به جانشان... و درست وقتی تیرهای شلیک‌شده با سروصدا از بیخ گوششان رد می‌شوند، همگی سعی می‌کنند بپذیرند که فقط یک راه نجات برایشان مانده: آن‌هم چیزی نیست جز دویدن، فرار کردن، مسخره‌بازی راه انداختن و وانمود کردن به این‌که این سفر عجیب‌ترین و وحشتناک‌ترین تعطیلات خانوادگی عمرشان نیست و خیلی هم عادی است و اتفاقاً خیلی هم دارد خوش می‌گذرد.

به تعطیلات تابستانی در غرب وحشی خوش آمدید

خواندن این کتاب مثل سوار شدن بر قطاری‌ست که ترمز بریده و با سرعتی بی‌امان در حرکت است. طنز برق‌آسا، گفت‌وگوهای بامزه و خنده‌دار، و موقعیت‌های باورنکردنی باعث می‌شود حتی برای یک‌لحظه هم نتوانی کتاب را زمین بگذاری و درست وقتی فکر می‌کنی همه چیز تمام شده، روبرتو سانتیاگو آخرین ورقش را رو می‌کند: معمایی تازه، خطری بزرگ‌تر و وعده‌ی سفری دیگر در زمانی دیگر...

وسط همه‌ی این خنده‌ها و بدبختی‌ها، یک چیز دلگرم‌کننده به اسم خانواده همیشه هست. روبرتو سانتیاگو با زیرکی نشان می‌دهد که هرچقدر هم همه چیز عجیب، احمقانه و به‌هم‌ریخته باشد، وقتی آدم‌ها کنار هم می‌مانند، حتی از دل تاریخ هم می‌توانند رد شوند و زنده بمانند.

اگر دلت یک داستان پر از انفجار، خنده، ماجراجویی و شیرینی دیوانه‌وار می‌خواهد، از آن مدل‌هایی که وقتی حواست نیست هیجان‌زده می‌شوی و شروع می‌کنی صفحات را با صدای بلند می‌خوانی، این کتاب برای توست. کمربندت را سفت ببند، چون سفر در زمان آغاز شده... و دیگر هیچ بازگشتی در کار نیست!

کتاب ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی با ترجمه‌ی آزاده رادکیان‌پور از انتشارات هوپا به چاپ رسیده و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.

کتاب ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی برای شما مناسب است اگر

• 11 تا 15 سال سن داری.
• عاشق داستان‌های طنز، تاریخی و ماجراجویانه‌ای.
• به داستان‌های سفر در زمان و ژانر علمی تخیلی علاقه داری.
• از صدای چهچه پرنده‌ها خسته‌ای و دلت صدای شلیک و سُم کوبیدن اسب‌ها را می‌خواهد.
• فکر می‌کنی اگر یک روز در غرب وحشی زندگی می‌کردی، شاید تو کسی بودی که کلانتر می‌شدی.
• آماده‌ای تا با یک خانواده‌ی خل و دیوانه و خیلی باحال وسط بیابان گم شوی و بخندی، جیغ بکشی، عرق بریزی و با ماجراهایشان همراه شوی.
• از بس گوشی دستت بوده دلت می‌خواهد یک داستان بخوانی که هیچ‌کس تویش شارژر نداشته باشد و همه به فنای عظما رفته باشند.

در بخشی از کتاب ماجرای خانواده‌ی بالبوئنا در غرب وحشی: کتاب اول مجموعه مسافران زمان می‌خوانیم

سوسانا تمام سازهای دنیا را افتضاح می‌زد. قبلاً گیر داده بود که می‌خواهد پیانو و ترومبون یاد بگیرد. حالا هم که می‌گفت گیتار الکتریک می‌خواهد.

پدرم غرغر کرد: «اینجا کسی بی‌خیال کسی نمی‌شود. همین الان می‌رویم فروشگاه و شش تا کاوازاکی می‌خریم. این بهترین پیشنهادی بوده که توی این چند سال اخیر داده‌ام.»

و قضیه از این قرار شد:

یک روزِ یکشنبه‌ی کاملاً عادی و معمولی،

رفتیم به بزرگ‌ترین فروشگاه موراتالاس.

فروشگاه دوبرجه.

رفتیم چند تا دوچرخه بخریم.

حتی شکمان هم نبرد که آن یکشنبه، توی آن فروشگاه، داشت اتفاقی می‌افتاد که زندگی‌مان را برای همیشه عوض می‌کرد.

قرار بود توی زمان سفر کنیم.