معرفی و دانلود کتاب هدیه پرماجرا

معرفی کتاب هدیه پرماجرا

جنی می‌خواهد یک پالتوی خز گران‌قیمت به مادرش هدیه دهد. آخر تولد او است و باید خوشحالش کند. اما چطور می‌تواند آن همه پول را به دست بیاورد؟ ماجرا را با دوستش ویلسون در میان می‌گذارد. کتاب هدیه پرماجرا، داستانی مصور و آموزنده است. الن کانفورد، در قالب یک داستان کودکانه، مفاهیم مالی مانند تلاش برای کسب درآمد، مدیریت مالی و مفهوم فقر و ثروت را به کودکان می‌آموزد.

درباره‌ی کتاب هدیه پرماجرا

جنی در خیالات خود پالتوی خز را به مادرش هدیه می‌دهد. مادر پالتو را می‌پوشد و بسیار خوشحال است. اما آیا این رویا دست‌یافتنی است، وقتی 27 سنت بیشتر ندارد و پالتو خیلی گران است؟ الن کانفورد (Ellen Conford)، با روایت درگیرکننده‌ی خود، پالتوی خز را به یک هدیه پرماجرا (A Job for Jenny Archer) تبدیل کرده است. جنی از دوستش ویلسون کمک می‌خواهد اما ویلسون هم پول زیادی برای قرض دادن ندارد. این دو دوست آرزو دارند که کاش ثروتمند بودند.

جنی کوچک، مربی سگ‌ها می‌شود!

ویلسون که یک سال از جنی کوچک‌تر است پیشنهاد جالبی را مطرح می‌کند. ویلسون از سگ‌ها می‌ترسد اما می‌بیند که جنی چه خوب سگ خودش «قهوه‌ای» را تربیت کرده است. پس از جنی می‌خواهد که شغل تربیت سگ‌ها را بر عهده بگیرد و از این طریق برای خود درآمدی داشته باشد. وقتی درآمد خوبی داشته باشد، به راحتی می‌تواند پالتوی خز را برای مادرش بخرد. جنی به فکر بکر دوستش آفرینی می‌گوید و برای کسب درآمد پا به میدان می‌گذارد. اما آیا موفق می‌شود؟ داستان هدیه پرماجرا را با ترجمه‌ی روان علی اسماعیل‌پور، به فرزندان خود هدیه دهید. این کتاب مصور آموزنده به همت انتشارات بورس، در اختیار شما قرار گرفته است.

کتاب هدیه پرماجرا برای شما مناسب است اگر

• به دنبال یک کتاب مصور آموزنده برای کودکان 6 تا 12 سال هستید.
• می‌خواهید مفاهیم مهمی مانند سواد مالی، مسئولیت‌پذیری و کارآفرینی را به روشی ساده و دلنشین به فرزندان خود آموزش دهید.
• یک داستان کودکانه الهام‌بخش و آموزنده را جستجو می‌کنید که کودک را به فکر کردن، تلاش کردن و رویاپردازی تشویق کند.

در بخشی از کتاب هدیه پرماجرا می‌خوانیم

یک سگ قهوه‌ای دارم و البته به ماهی قرمز

وقتی که از پله‌ها پایین می‌آمد سعی می‌کرد که به 10 دلار فکر نکند. جنی حدود یک ساعت در خانه‌ها را زد و هیچ‌کس بهش اجازه نداد که سگش را آموزش بدهد.

یک نفر گفت: او خیلی کوچیکه

یک نفر دیگر گفت: سگش خیلی جوونه

یکی دیگر هم گفت: سگش خیلی پیره

جنی به این نتیجه رسید که هیچ‌کس به او اطمینان ندارد که بتواند سگها را آموزش بدهد؛ با خودش فکر می‌کرد لا اقل می‌تونستند به فرصت به من بدهند. اونا از کجا می‌دونستند که من از پس این کار برنمیام؟!

یک دفعه فکر بکری به ذهنش رسید: «قهوه‌ای»!

باید «قهوه‌ای» را با خودش می‌برد که آن‌ها بدانند چطور می‌تواند سگ‌ها را آموزش بدهد. «قهوه‌ای» می‌دانست چطور دستش را تکان بدهد؛ چطور وارونه بخوابد و خودش را به مردن بزند؛ او می‌دانست چطور بنشیند و التماس کند؛ او حتی میدانست چطور روزنامه را بیاورد.

وقتی مشتری‌ها کارهای قهوه‌ای را ببینند، می‌تواند صد تا سگ برای آموزش دادن به دست بیاورد.