داستان داستان نو و خاصی بود و من به شخصه ازش لذت بردم. ممنونم از نویسنده و راوی اثر که یک سری جاها بهتر بود کمی بیشتر مکث کنن تا شنونده بهتر بتونه با داستان همراه بشه یا تلفظ یه سری کلمات با مکثی میانشون اتفاق بیفته ولی به هرحال زیبا بود و به خاطر وقتی که گذاشتن متشکرم. جدای از همهی چیزهایی که دوستان دیگه درباره داستان و مفهوم اون گفتن و خب خیلی هم جالب و درست هستش یه بحث دیگهای هم که هست سکوتیه که سایه از اون برخوردار بود و مرد از اون انتقاد میکرد. مرد حرف زدن رو دلیل زنده بودن میدونست و زندگی در سکوت رو بی نتیجه. اون فکر میکرد سایه به خاطر اینکه حرف نمیزنه یا لباسای رنگی نمیپوشه یا مثل اون بلد نیست قشنگ دود سیگار رو بیرون بده نمیتونه نظر دختر همسایه رو به خودش جلب کنه. غافل از اینکه سکوت و خاموشی به حرف نزدن نیست. خاموشی اصلی به اینه که نتونی احساساتت رو بیان کنی و خود واقعیت رو بروز بدی و کاری کنی که با خود واقعیت دوست داشته بشی. و اون سایه در عین سکوت و سیاهیش این جرئیت رو داشت که دوست داشتنشو به دختر همسایه ثابت کنه و بتونه در کنار اون زندگی کنه. شاید همون موقعی که با سرعت تو مسیر بارونی قدم بر میداشت رفته بود تا حسش رو نسبت به دختر همسایه نشون بده و خودواقعیش رو بروز بده:)
ولی خب یه چیزی که برای من سوال شد اینه که چرا سایه با وجود اینکه تبدیل به جسم شد و رنگ خودش رو گرفت هنوز صرفه میکرد..؟!
ولی خب یه چیزی که برای من سوال شد اینه که چرا سایه با وجود اینکه تبدیل به جسم شد و رنگ خودش رو گرفت هنوز صرفه میکرد..؟!