سمفونی مردگان فقط یک رمان نیست؛ یک تجربهی تکاندهندهی ادبیه. کتابی که مثل موسیقی، نتبهنت جلو میره و آرامآرام روح آدم رو تسخیر میکنه. روایتش تاریک، عمیق و هولناکه، اما در عین حال آنقدر زیبا و شاعرانه است که نمیتونی زمینش بذاری.
دوستی و دشمنی، عشق و نفرت، سرنوشت و سقوط… همه چیز در این داستان با چنان مهارت و قدرتی کنار هم چیده شده که انگار نویسنده نه فقط قصه گفته، بلکه «سمفونی زندگی و مرگ» نوشته. هر فصل مثل یک ضربهی تازهست که آدم رو بیشتر به دلِ تاریکی و حقیقت میبره.
این کتاب از اون آثاریه که بعد از تموم شدنش ساکت میمونی، به سقف خیره میشی و فقط فکر میکنی.
برای من، یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر بود؛ اثری که هنوز صدای نتهای سنگینش از ذهنم بیرون نرفته
دوستی و دشمنی، عشق و نفرت، سرنوشت و سقوط… همه چیز در این داستان با چنان مهارت و قدرتی کنار هم چیده شده که انگار نویسنده نه فقط قصه گفته، بلکه «سمفونی زندگی و مرگ» نوشته. هر فصل مثل یک ضربهی تازهست که آدم رو بیشتر به دلِ تاریکی و حقیقت میبره.
این کتاب از اون آثاریه که بعد از تموم شدنش ساکت میمونی، به سقف خیره میشی و فقط فکر میکنی.
برای من، یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر بود؛ اثری که هنوز صدای نتهای سنگینش از ذهنم بیرون نرفته