داستان عجیب و گنگی بود.
درمورد یه دختر که گذشته و حال خود را همزمان با هم روایت میکرد. در گذشته که مادرش چطور بوده یا اینکه کتک خورده و حسهای کوچکی مثل دمپاییهای خالهاش در پای خودش که احساس آزادی و راحتی در انگشتانش داشته و...
و بعد زمان حال و خودش و شوهرش. راستش هنوز هم به درستی نفهمیدم که نویسنده چه نتیجهای میخواستم بگیره یا اصلا دنبال نتیجهای بوده یا نه. ولی گفت شوهرم نیم ساعت دور کرده و در گذشته هم مادرش از دست پدرش کنم خورد و خالهاش و این دختر من دنبالش بود من فکر میکنم بحث یک خیانت یا چیزی از جانب مرد بوده که در گذشته همین اتفاق برای مادر دختر افتاده و مادر کتک خورده، اما در حال که همین اتفاق را دختر حدس میزد افتاده، خودش هیچ صحبتی با شوهرش نکرد و فقط گفت میروم بخوابم از دوازده گذشته و فکر میکنم اینطور فقط گفت که انگار نمیتواند کاری برای این اوضاع بکند فقط انگار خوشحال بود که شوهرش نهایت نیم ساعت دیر کرده....
و خالهای مجرد یا شاید مطلقه حتی ممکنه زن دوم پدرش بوده باشد که در سکوت و اجبار به این زندگی محکوم بوده اما مراقب دختر خواهرش بود....
درمورد یه دختر که گذشته و حال خود را همزمان با هم روایت میکرد. در گذشته که مادرش چطور بوده یا اینکه کتک خورده و حسهای کوچکی مثل دمپاییهای خالهاش در پای خودش که احساس آزادی و راحتی در انگشتانش داشته و...
و بعد زمان حال و خودش و شوهرش. راستش هنوز هم به درستی نفهمیدم که نویسنده چه نتیجهای میخواستم بگیره یا اصلا دنبال نتیجهای بوده یا نه. ولی گفت شوهرم نیم ساعت دور کرده و در گذشته هم مادرش از دست پدرش کنم خورد و خالهاش و این دختر من دنبالش بود من فکر میکنم بحث یک خیانت یا چیزی از جانب مرد بوده که در گذشته همین اتفاق برای مادر دختر افتاده و مادر کتک خورده، اما در حال که همین اتفاق را دختر حدس میزد افتاده، خودش هیچ صحبتی با شوهرش نکرد و فقط گفت میروم بخوابم از دوازده گذشته و فکر میکنم اینطور فقط گفت که انگار نمیتواند کاری برای این اوضاع بکند فقط انگار خوشحال بود که شوهرش نهایت نیم ساعت دیر کرده....
و خالهای مجرد یا شاید مطلقه حتی ممکنه زن دوم پدرش بوده باشد که در سکوت و اجبار به این زندگی محکوم بوده اما مراقب دختر خواهرش بود....