این سومین کتابی بود که از جان اشتاین بک میخوندم بعد از شرق بهشت و خوشههای خشم و این بار سومین شاهکار این نویسنده رو خوندم با اینکه این کتاب در مقایسه با دو کتاب دیگه حجم کمتری داشت ولی پر از مفهوم و عمق داستانی بود که در پردهی داستانی به ظاهر ساده اما پر محتوا گنجانده شده بود. واقعا داستانی بود که فکر منو تا مدتی درگیر خودش کرد و حقیقتا دوستش داشتم خطر اسپویل: پایان داستانش تلخ بود اما دوست داشتنی اشتاین بک مرزهای بین خوب و بد را تار میکند و شما رو سردرگم که آیا کار جورج منصفانه بود یا نه؟ اگه جورج لنی رو نمیکشت چه اتفاقی میافتاد؟ خب دوباره تو مخمصه و گرفتاریهای ناشی از وجود لنی میشد و پیامد رفتارهای بدون نیت اشتباه لنی رو میدید و باعث میشد هم از موفقیت بیشترش جلوگیری شود و هم به دیگران آسیب بزند و از طرفی مثل بقیه تنها نمیماند و وقتی که جورج لنی رو کشت باعث شد تنها باشه و رویای قطعه زمینی که متصور شده بودند به نابودی کشیده بشود و جورج مثل بقیه تنها بمونه پس حقیقتا نمیشد کار جورج را درست یا نادرست دانست و این است هنر جان اشتاین بک
من که خیلی لذت بردم امیدارم برای شما هم همینطور باشد. 🌹
من که خیلی لذت بردم امیدارم برای شما هم همینطور باشد. 🌹