نظر رها rafiei برای کتاب گیاهخوار

گیاهخوار
رها rafiei
۱۴۰۴/۰۹/۰۴
00
یونگ هی از کودکی مورد حمله های مکرر خشم و ضربه های فیزیکی پدرش قرار گرفته، ترومایی تکرارشونده که اثری عمیق توروح و روان یونگ هی، و خواهر و برادرش میزاره. یونگ هی کم کم شور زندگیو از دست میده و با انفعالی گسترده به فرد مطیعی تبدیل می شه و بعدش با مردی ازدواج می کنه که اونهم چون پدرش سرد، وخالی از عاطفه ست وخیلی کنترل گره و از خودشو همسرش توقع زندگی میان مایه داره، انفعال یونگ هی که از سرکوب احساساتش ناشی می شه تو فصل اول رمان شکسته میشه و اون تو خواب جنون آمیزی خشم گذشته ی خودشو بازم پیدامیکنه، البته با این جمله ی وحشتناک که: “من دیگه گوشت نمی خورم. ”خوابا تکرار می شن، و یونگ هی خشم خودشو هر روز بیشتر و بیشتر به طور جسمانی تجربه می کنه. این واکنش به تروماهای گذشتش و راه عصیان و ابراز خشمش تو خونواده ی سرد و کنترل گره، بدنش به فراموشی سپرده میشه و لاغر و رنگ پریده و ضعیف می شه تا ک در نقطه ی عطفی از رمان، خانوادش، بدون تلاش برای درک یونگ هی و چرایی احوالاتش، اونو به خوردن گوشت وادار می کنن. وقتی با امتناع یونگ هی مواجه میشن، پدرش بازم مثل گذشتش به صورت یونگ هی سیلی می زنه و دوباره تروماهاش تکرار می شن... متاسفانه رمان ناراحت کننده ایه منکه واقعا افسرده شدم😔😔حتما حتما حتما بخونید، بهم اعتمادکنید، لطفا، شرط میبندم چندبار دیگم میخونیدش البته فصل دومش بخاطر ترجمه تو ایران یکم گیج کنندست ولی از وسطای فصل دومش بینظیر میشه بینظیر😭
هیچ پاسخی ثبت نشده است.