درود. کتاب مسخ، اثر کافکا در ۱۹۱۵ نوشته شده و بیش از ۱۰۰سال است که از معروفترین کتابهای موجود است. واژهی مسخ به معنای از دست رفتن هویت شخصی، فردی و انسانی است و کسی مسخ شده است که هویت مستقل خود را از دست داده و در چارچوبی تحمیلی زنده است.
درواقع گرگور سامسا پیش از تبدیل شدن به حشره هم مسخ شده بود، سالها به دلیل بدهی خانوادگی مانند ربات در یک چارچوب خاص فقط کار میکرد و هر روزش تکراری تر از دیروزش بود، علاوه بر این او به خاطر خانوادهاش تمام ارزشهای خود را کنار گذاشت و فقط کار کرد که در نهایت چون سودی برای آنها نداشت، به او کم محلی شد و مرد. در یک بینش دقیق تمام شخصیتهای این کتاب دچار مسخ شدگی بودند، پدر که به دلیل بدهی و شکستهای بسیار خود را از زندگی و کار کنار کشیده بود و عملا به گریگور برای پول وابسته بود، دچار مسخ بی مسئولیتی بود و مادری که به ظاهر مهربان و توانا بود دچار مسخ ناتوانی بود زیرا حتی حاضر نبود کمکی به پسرش کند. خواهر که ابتدا خود را دلسوز و مهربان نشان میدهد اما کم کم به موجودی بی رحم تبدیل میشود دچار مسخ احساسی شده است.
مدیر گریگور هم دچار مسخ سود و بهره وری بود و حتی حاضر نشد به خاطر نیرویی تمام توان خود را میگذاشت لاقل اندکی زمان بگذارد.
حتی خدمتکار هم دچار مسخ احساسی شده بود چون هیچ احساسی در رابطه با گریگور نداشت و حتی او را مسخره میکرد.
درواقع مسخ میتواند به اشکال مختلفی مانند بی احساسی، بی رحمی، وابستگی و حتی خودخواهی باشد.
کتاب به خوبی ترجمه شده بود. روایتگر هم به خوبی روایت کرده بود اما تنظیمات صدا اصلا خوب نبود.
به طور کلی این کتاب را پیشنهاد میکنم.
درواقع گرگور سامسا پیش از تبدیل شدن به حشره هم مسخ شده بود، سالها به دلیل بدهی خانوادگی مانند ربات در یک چارچوب خاص فقط کار میکرد و هر روزش تکراری تر از دیروزش بود، علاوه بر این او به خاطر خانوادهاش تمام ارزشهای خود را کنار گذاشت و فقط کار کرد که در نهایت چون سودی برای آنها نداشت، به او کم محلی شد و مرد. در یک بینش دقیق تمام شخصیتهای این کتاب دچار مسخ شدگی بودند، پدر که به دلیل بدهی و شکستهای بسیار خود را از زندگی و کار کنار کشیده بود و عملا به گریگور برای پول وابسته بود، دچار مسخ بی مسئولیتی بود و مادری که به ظاهر مهربان و توانا بود دچار مسخ ناتوانی بود زیرا حتی حاضر نبود کمکی به پسرش کند. خواهر که ابتدا خود را دلسوز و مهربان نشان میدهد اما کم کم به موجودی بی رحم تبدیل میشود دچار مسخ احساسی شده است.
مدیر گریگور هم دچار مسخ سود و بهره وری بود و حتی حاضر نشد به خاطر نیرویی تمام توان خود را میگذاشت لاقل اندکی زمان بگذارد.
حتی خدمتکار هم دچار مسخ احساسی شده بود چون هیچ احساسی در رابطه با گریگور نداشت و حتی او را مسخره میکرد.
درواقع مسخ میتواند به اشکال مختلفی مانند بی احساسی، بی رحمی، وابستگی و حتی خودخواهی باشد.
کتاب به خوبی ترجمه شده بود. روایتگر هم به خوبی روایت کرده بود اما تنظیمات صدا اصلا خوب نبود.
به طور کلی این کتاب را پیشنهاد میکنم.