کالیگولا؛ امپراوری که تاریخ از او به عنوان پادشاه دیوانه یاد میکند.
شخصیت اصلی کالیگولا، امپراتور کایوس کالیگولا است. او پس از مرگ خواهرش دروسیلا با مفهوم جدیدی مواجه شد که زندگیاش را دگرگون ساخت. او پس از مرگ خواهر از کاخ فرار میکند و تا چند روز باز نمیگردد و زمانی مراجعت میکند که آدم متفاوتی شده است. از نظر من حوادث تاریخی نمایشنامه بستری برای مطرح کردن دغدغه فلسفی کامو یعنی “ مفهوم پوچی” است. کایوس در جستجوی یک واقعیت برتر است، واقعیتی غیر ممکن، حیاتی ابدی. به نظرم بیرحمیها و کشتارهای کایوس را میتوان مدرکی دال بر تاریکی ابدی این جهان تصور کرد. کامو معتقد است که برای نرسیدن به نتایج پوچ گرایانه زندگی بهتر ایت در این موارد تفکر نکنیم و پوچ بودن آن را بپذیریم. او میگویید “ این دنیا بیاهمیت است و هر که به این خقیقت برسد آزادیاش را بدست میآورد”
از نظر من کالیگولا نماد آزادی است، اما آزادیی که بیقید و شرط است و در آن، انسان میتواند به دلخواه خود و با بیپروایی، دست به هر کاری بزند. کشار، قتل، تحقیر، هرج و مرج. او آزادی خود را بیحد و مرز معرفی میکند. او که با مرگ خواهر فناپذیری را تجربه کرده، تصمیم میگیر در زندگی کوتاهش از هیچ جنایتی درغ نکند و به گفته خود “ به ماه دست یابد”. اما در او تناقضی هم مشاهده میشود. او در کتاب میگویید که میخواسته مرد عادلی باشد اما اعمال او خود پدیدآورنده بیعدالتی و ظلم است. آن جا که با تحقیر بزرگان را وامیدارد تا به دنیال ارابهاش بدوند. عدالت او در حقیقت نشان دهنده ظلم درونی و نهفته وجودیاش است.
شخصیت اصلی کالیگولا، امپراتور کایوس کالیگولا است. او پس از مرگ خواهرش دروسیلا با مفهوم جدیدی مواجه شد که زندگیاش را دگرگون ساخت. او پس از مرگ خواهر از کاخ فرار میکند و تا چند روز باز نمیگردد و زمانی مراجعت میکند که آدم متفاوتی شده است. از نظر من حوادث تاریخی نمایشنامه بستری برای مطرح کردن دغدغه فلسفی کامو یعنی “ مفهوم پوچی” است. کایوس در جستجوی یک واقعیت برتر است، واقعیتی غیر ممکن، حیاتی ابدی. به نظرم بیرحمیها و کشتارهای کایوس را میتوان مدرکی دال بر تاریکی ابدی این جهان تصور کرد. کامو معتقد است که برای نرسیدن به نتایج پوچ گرایانه زندگی بهتر ایت در این موارد تفکر نکنیم و پوچ بودن آن را بپذیریم. او میگویید “ این دنیا بیاهمیت است و هر که به این خقیقت برسد آزادیاش را بدست میآورد”
از نظر من کالیگولا نماد آزادی است، اما آزادیی که بیقید و شرط است و در آن، انسان میتواند به دلخواه خود و با بیپروایی، دست به هر کاری بزند. کشار، قتل، تحقیر، هرج و مرج. او آزادی خود را بیحد و مرز معرفی میکند. او که با مرگ خواهر فناپذیری را تجربه کرده، تصمیم میگیر در زندگی کوتاهش از هیچ جنایتی درغ نکند و به گفته خود “ به ماه دست یابد”. اما در او تناقضی هم مشاهده میشود. او در کتاب میگویید که میخواسته مرد عادلی باشد اما اعمال او خود پدیدآورنده بیعدالتی و ظلم است. آن جا که با تحقیر بزرگان را وامیدارد تا به دنیال ارابهاش بدوند. عدالت او در حقیقت نشان دهنده ظلم درونی و نهفته وجودیاش است.