داستان مردی به نام پرنس میشکین است که آنقدر سادهدل و صادق است که همه به او میگویند «ابله». اما واقعیت این است که او از همه آدمهای اطرافش پاکتر و بیغلوغشتر است. مشکل اینجاست که همین صداقت و مهربانی، در دنیایی که پر از فریب و منفعتطلبی است، بیشتر به ضررش تمام میشود تا به نفعش.
خواندن کتاب حس عجیبی دارد؛ هم دلت میخواهد پرنس را بغل کنی و از این همه پاکیاش دفاع کنی، هم حرصت میگیرد که چرا اینقدر بیدفاع است و راحت بازیچه دست بقیه میشود. شخصیتهای دیگر هم پر از کشمکش و تناقضاند؛ هر کدام هم جاذبه دارند، هم آزاردهندهاند.
به زبان ساده، این کتاب انگار یک آزمایش اجتماعی است: اگر یک آدم کاملاً مهربان و صادق را وسط جامعه بیندازی، چه بلایی سرش میآید؟ جواب داستایفسکی چندان امیدوارکننده نیست. ولی در عوض، داستان آنقدر پرکشش و پر از لحظههای احساسی و فلسفی است که حتی وقتی با شخصیتها حرص میخوری، نمیتوانی کتاب را زمین بگذاری. اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم: ابله، قصه تلخِ پاکی در دنیای کثیف است.
خواندن کتاب حس عجیبی دارد؛ هم دلت میخواهد پرنس را بغل کنی و از این همه پاکیاش دفاع کنی، هم حرصت میگیرد که چرا اینقدر بیدفاع است و راحت بازیچه دست بقیه میشود. شخصیتهای دیگر هم پر از کشمکش و تناقضاند؛ هر کدام هم جاذبه دارند، هم آزاردهندهاند.
به زبان ساده، این کتاب انگار یک آزمایش اجتماعی است: اگر یک آدم کاملاً مهربان و صادق را وسط جامعه بیندازی، چه بلایی سرش میآید؟ جواب داستایفسکی چندان امیدوارکننده نیست. ولی در عوض، داستان آنقدر پرکشش و پر از لحظههای احساسی و فلسفی است که حتی وقتی با شخصیتها حرص میخوری، نمیتوانی کتاب را زمین بگذاری. اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم: ابله، قصه تلخِ پاکی در دنیای کثیف است.