ماجرای پسری منزوی و گوشه گیره که کتابخانه داره، او علاقهی زیادی به شغلش داره و در همون کتابخونهاش هم ساکن شده.
انزوا و گوشه گیری اون رو از مردم و خانواده دور کرده، تا اینکه
این جوون اقدام به خودکشی میکنه و در عالم بیهوشی با یک روح آشنا میشه و اتفاقاتی که بعد از این آشنایی میفته نگرشش رو تغییر میده.
ایدهی داستان جالب توجه اما دیالوگها نسبتا ضعیف بود، بنظر بنده سبک گفتگوی محاورهای برای این داستان خیلی بد هم نبود. (مثل تلفظ یقه: یخه). البته برخی لغات هم بدلایلی اکثرا در جای درست بکار نمیرن (مثل تسویه حساب: تصفیه حساب).
نکتهای که برای بنده عجیب بود اینکه چطوری با پای شکسته اونقدر در خیابونا پیاده روی و جستجو میکرد؟!
بهرحال آرزوی موفقیت برای نویسنده.
سپاس کتابراه.
انزوا و گوشه گیری اون رو از مردم و خانواده دور کرده، تا اینکه
این جوون اقدام به خودکشی میکنه و در عالم بیهوشی با یک روح آشنا میشه و اتفاقاتی که بعد از این آشنایی میفته نگرشش رو تغییر میده.
ایدهی داستان جالب توجه اما دیالوگها نسبتا ضعیف بود، بنظر بنده سبک گفتگوی محاورهای برای این داستان خیلی بد هم نبود. (مثل تلفظ یقه: یخه). البته برخی لغات هم بدلایلی اکثرا در جای درست بکار نمیرن (مثل تسویه حساب: تصفیه حساب).
نکتهای که برای بنده عجیب بود اینکه چطوری با پای شکسته اونقدر در خیابونا پیاده روی و جستجو میکرد؟!
بهرحال آرزوی موفقیت برای نویسنده.
سپاس کتابراه.