پائولوکوئیلو از نویسندگان معاصر محسوب میشود، ولی چنان تجربههای عجیبی را در زندگی پشت سر گذاشته که با خود فکر میکنید شاید این تجربهها مربوط به زندگی در قرون پیشین باشد. او در خانوادهای سنتی و مذهبی به دنیا آمد؛ جایی که قانون، قانون بود و سرکشی از آن میتوانست عواقبی بسیار جدیتر از چیزی که فکر میکنید داشته باشد. پدر پائولو کوئیلو مهندس بود و مادرش خانهدار. آنها، به گفتهی خود پائولو کوئیلو، انسانهای بدی نبودند و تنها در تلاش بودند از فرزندشان محافظت کنند، اما سختگیریهای بیحدشان کاملاً مسیر زندگی پسرشان را تغییر داد و او را به جایی رساند که از شدت تشنگی و ولع برای شناخت دنیا، دست به هر کاری بزند.
نوجوان بود که فهمید به نویسندگی علاقه دارد و میخواهد در آینده نویسنده بشود. مادرش از همان ابتدا با او مخالف بود؛ او فکر میکرد فرزندش اصلاً چیزی از نویسندگی نمیداند و حتی یک نویسنده را هم از نزدیک ندیده، پس دنبال کردن رویای نویسندگی تنها او را به بیراهه میبرد. مادر به پائولو کوئیلو پیشنهاد کرد تا مثل عمویش که پزشک بود و در اوقات فراغتش کتاب نیز مینوشت، به دنبال حرفه و تخصص جدیتری برود و در کنارش نویسندگی را هم ادامه بدهد. ولی او دلش با این کار نبود و همین سر پرسودا در ترکیب با ناسازگاریهای دورهی نوجوانی، او را به جایی رساند که از نظر پدرش یک بیمار روانی محسوب میشد و به همین خاطر او را در بیمارستان روانی بستری کردند.
این میتوانست پایانی تکاندهنده و البته غمانگیز برای پائولو کوئیلو و رویای نویسنده شدنش باشد، اما او تسلیم نشد و به هر ترتیبی که بود، ازبیمارستان روانی فرارکرد
نوجوان بود که فهمید به نویسندگی علاقه دارد و میخواهد در آینده نویسنده بشود. مادرش از همان ابتدا با او مخالف بود؛ او فکر میکرد فرزندش اصلاً چیزی از نویسندگی نمیداند و حتی یک نویسنده را هم از نزدیک ندیده، پس دنبال کردن رویای نویسندگی تنها او را به بیراهه میبرد. مادر به پائولو کوئیلو پیشنهاد کرد تا مثل عمویش که پزشک بود و در اوقات فراغتش کتاب نیز مینوشت، به دنبال حرفه و تخصص جدیتری برود و در کنارش نویسندگی را هم ادامه بدهد. ولی او دلش با این کار نبود و همین سر پرسودا در ترکیب با ناسازگاریهای دورهی نوجوانی، او را به جایی رساند که از نظر پدرش یک بیمار روانی محسوب میشد و به همین خاطر او را در بیمارستان روانی بستری کردند.
این میتوانست پایانی تکاندهنده و البته غمانگیز برای پائولو کوئیلو و رویای نویسنده شدنش باشد، اما او تسلیم نشد و به هر ترتیبی که بود، ازبیمارستان روانی فرارکرد