سمفونی مردگان رو نمیشه فقط یه داستان دونست بیشتر شبیه یه حسه یه سفر توی تاریکیهای ذهن و تاریخ یه خانواده از همون اولش یه فضای غبارگرفتهای داره که انگار همه چیز محکوم به فروپاشیه مهم نیست کی چی میخواد چون تقدیر از قبل چیده شده. از نظر فرم عباس معروفی فوقالعاده جسور بوده روایت خطی نیست دائم توی زمان جابجا میشی از زاویهی دید شخصیتهای مختلف ماجرا رو میبینی و این باعث میشه که اجزا مختلف قصه پازلگونه پیش برن انگار خودت باید قطعهها رو کنار هم بذاری تا بفهمی چی به چیه این فرم روایت برای خیلی از نویسندهها به راه رفتن روی لبه تیغ شبیه ولی معروفی انقدر خوب از پسش برمیاد که آدم احساس گمگشتگی نمیکنه بلکه تشویق میشه بیشتر دقت کنه. یکی از چیزایی که خیلی به چشم میاد اینه که هیچکدوم از شخصیتها کاملاً بد یا کاملاً خوب نیستن آیدین با اون همه روشنفکری و دغدغه تهش آدمیه که از بیپناهی له میشه اورهان با اون خشونت و تعصب محصول یه خشم فروخوردست حتی پدر با همه سختگیریهاش یه قربانیه. قربانی سنت زمانه و ناتوانی در درک نسل بعد و این دقیقاً همون چیزیه که کتاب رو به یه اثر عمیق انسانی تبدیل میکنه توی خیلی از داستانها ما دنبال قهرمان و ضد قهرمانیم ولی توی سمفونی مردگان، انگار همه دارن با خودشون میجنگن و تهش همه بازنده هستن. زبان داستان هم شاعرانست ولی تصنعی نیست معروفی بلده کی باید با یه تصویر ساده کاری کنه که دلت بریزه مثلاً اون توصیفهای زمستون و سکوت خونه سنگینی فضای اردبیل همه چیز پر از حسه. در نهایت وقتی کتاب تموم میشه یه خلأ باهات میمونه نه فقط از سرنوشت تلخ شخصیتها بلکه از این حس که انگار یه بخشی از واقعیت جامعه رو دیدی و کاری ازت بر نمیاد.
اواسط مطالعه کتاب معروفی از بینمون
اواسط مطالعه کتاب معروفی از بینمون