سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما و همچنین کتابراه عزیز. این داستان دربارهی شاهزاده خانمیه که یه علاقهی خاص به سوپ داره. وقتی بچه بود، دو تا پسر اونو از غرق شدن نجات دادن و بعد از اون، سوپ خورد. وقتی بزرگ میشه، اعلام میکنه که با کسی ازدواج میکنه که بهترین سوپ دنیا رو بپزه. خیلیها شرکت میکنن ولی موفق نمیشن. پادشاه هم ناامید میشه. یه آشپز معروف به اسم باری هم شکست میخوره. اون عصبانی برمیگرده پیش برادرش فرانک که زیاد توی آشپزی ماهر نیست و همیشه در سفره. فرانک ادویههای زیادی جمع کرده بود. به باری میگه که دلیل شکستش استفاده نکردن از ادویه بوده. باری به پرنسس علاقهمند میشه و تصمیم میگیره شانسش رو امتحان کنه. اونها بیشتر اوقات با هم بحث میکردن و تفاهم نداشتن. فرانک سوپ رو به سختی درست میکنه، با اینکه بلد نبود، ولی با عشق ادویه هم بهش اضافه میکنه. اما باری یه سوپ ماهرانه درست میکنه و ادویه رو بهش اضافه میکنه و میگه که این رو ببره. فرانک برنده میشه و با پرنسس ازدواج میکنه. باری و فرانک اگرچه بیشتر وقتها با هم دعوا داشتن و افکارشون یکی نبود، اما همدیگه رو دوست داشتن و مراقب هم بودن. نتیجهگیری این داستان اینه که گاهی اوقات عشق و علاقه میتونه بر تخصص و مهارت غلبه کنه. همچنین نشون میده که داشتن اختلاف نظر و تفاوتهای فکری، مانع از دوست داشتن و مراقبت از همدیگه نمیشه.
با تشکر از شما دوستان و کتابراه عزیز. 🌹💯🕊️
با تشکر از شما دوستان و کتابراه عزیز. 🌹💯🕊️