در بخشی از کتاب امده:
لیدیا دستانش را دور سرش کشوقوس داد و گفت: «داستان عمه نلی که روی من تاثیر گذاشته بود. فکر نمیکنم اون رو درک کرده باشم. او جرئت نداشت دست از استقلالش برداره و با مردی که عاشقشه زندگی کنه اما اون روزها زنها مجبور بودن خیلی چیزها رو قربانی کنن در حالیکه این روزها مجبور نیستن. وقتی من با بری ازدواج کردم کارم و استقلالم رو رها کردم تا به او کمک کنم....»
لیدیا دستانش را دور سرش کشوقوس داد و گفت: «داستان عمه نلی که روی من تاثیر گذاشته بود. فکر نمیکنم اون رو درک کرده باشم. او جرئت نداشت دست از استقلالش برداره و با مردی که عاشقشه زندگی کنه اما اون روزها زنها مجبور بودن خیلی چیزها رو قربانی کنن در حالیکه این روزها مجبور نیستن. وقتی من با بری ازدواج کردم کارم و استقلالم رو رها کردم تا به او کمک کنم....»