نظر 📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦ برای کتاب صوتی گرگ

گرگ
هوشنگ گلشیری، مائده مرتضوی
۴۸۴ رای
📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦
۱۴۰۳/۱۲/۰۴
داستان یک روستا بود که مردی دکتر بود با زنش آن جا زندگی می‌کرد زمستان‌ها به دلیل برف گرگ‌ها ممکن بود به روستا حمله کنند و باید مواظب بود. دکتر و زن از خانه‌شان از ده دور بودند زن او اختر منزوی بود تر وقت‌ها از پنجره بیرون را تماشا می‌کرد و می‌گفت گرگی پشت نرده‌ها به او خیره شده بیشتر نقاشی‌هایش همه گرگ بودند. پوزه گرگ پنجه گرگ چشم گرگ. صدای گرگ او را می‌ترساند در حالی که برای همه عادی بود به نظر من زن او از تنهایی دیوانه شده بود. شوهرش مواظب او نبود زمانی که ماشینشان در برف گیر کرده بود شوهر مثل ترسوها بیرون نمی‌رفت زیرا در جاده گرگ بود ولی زن از آنجایی که قبلاً از پنجره به گرگ‌ها خیره شده بود فکر می‌کرد که آن‌ها بی‌آزار هستند ابتدا کیف چرمی‌اش را برای آن‌ها پرت کرد و گفت که کاش پالتویش را نیز آورده بود تا به آن‌ها می‌داد. پس از ماشین بیرون رفت و دیگر اثری از او پیدا نشد.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟