نظر 📚samira(◕ᴗ◕✿) برای کتاب با خانمان

با خانمان
📚samira(◕ᴗ◕✿)
۱۴۰۳/۰۹/۱۱
00
داستان خیلی قشنگی بود اولین بار اینکه این کتاب را خواندم یک دختر کوچک بودم تاکنون در ذهن من جای مانده است و پس از سال های طولانی دوباره آن کتاب را خواندم خیلی قدر سر قشنگی بود در مورد یک دختر به نام پرین ه مادرش سفر می کرد و از مردم عکس می گرفتند مادرش در را بر اثر بیماری می میرد و او تصمیم می گیرد ادامه سفر خود را تنهایی آغاز کند قرار بود به نزد پدربزرگ خود که او را تاکنون ندیده است برود او یک مرد ثروتمند بود و از پسرش دلگیر پرین در طول سفر سختی های زیادی را کشیده از جمله خستگی گرسنگی لباس های کهنه اش با آدم های نامردی نیز روبرو می شد ه هیچ کدام برای او ترحم نمی کردند حتی یک دفعه سرش را کلاه گذاشتن و حتی دکتر نیز به حال او رحم نکرد او یک خر به نام پالیکار داشت که او را بسیار دوست می داشت اما مجبور شد او را بفروشد او با اندک پولی که داشت مجبور شد سفر خود را پای پیاده آغاز کند وقتی که به شهر اقوام خود رسید پدربزرگش رئیس کارخانه بود و تصمیم گرفت که مدت آن جا کار کند تا بتواند خود را به پدربزرگ معرفی کند را نیز سختی های زیادی کشید و حتی نیز دشمنانی داشت که از او متنفر بودند از اینکه با رئیس کارخانه شده است و سعی می کردند او را به عنوان جاسوس برای خود به گمارند اما عاقبت پرین کاری کرد که تمام افراد کارخانه رئیسشان را بسیار دوست داشته باشند با ثروت زیادش برای کارگران و افراد مضاعف ارک بازی خانه های مسکونی و رستوران و محل استراحت درست کند این ها در چند ماه اخیر درست شد و همه کارگران سپاسگزار بودند عاقبت برای تحقیقات زیاد متوجه شدند که آن دختر نوه رئیس است پدربزرگ بسیار خوشحال شد و در میان کارگران از نوه اش تشکر کرد
هیچ پاسخی ثبت نشده است.