نظر 📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦ برای کتاب آن سوی خط

آن سوی خط
آلیسون ال راندال، اسماعیل پورکاظم
۴۵ رای
📚samira⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)⁩⁦
۱۴۰۳/۰۹/۰۶
داستان در مورد زمان‌های قدیم بود که تلفن اولین بار به شهر آن‌ها آمده بود و همه مردم دوست داشتند که از آن استفاده کنند لیا و برادر دوقلویش فرانک از جمله آن مردم بودند لیا دوست داشت که از آن تلفن استفاده کنند و ببیند که چگونه صدا از بین سیم‌های آن رد می‌شود عمو به ۵ سنت پول نیاز داشتم و آن‌ها هیچ پولی نداشتند پس تصمیم گرفتند که معدن قدیمی بروند و در آن جا سنگ قیمتی پیدا کنند و بفروشند و با پول آن تلفن بزنند به مادرشان دروغ گفتند فرانک در تمام این مدت هی می‌خواست نظر خود را بگوید اما لیا به حرف او گوش نمی‌داد لیا مدام خودش حرف می‌زد و می‌گفت باید زودتر یک زنگ قیمتی پیدا کنی اما وقتی به آن جا رسیدن با دزدها روبرو شدن دزد آن‌ها را دستگیر کردند و خود رفتند اما یکی از دزدها آن دو را آزاد کرد و یک سنگ قیمتی به آن‌ها داد دوقلوهای سنگ قیمتی را فروختند و دزدها را لو ندادند با خوشحالی به طرف تلفن رفتم ولی تلفن چی گفت می‌خواهید به چه کسی تلفن بزنید و لیزا تازه متوجه شد که باید یک نفر دیگر نیز باشد تا به او تلفن بزند و بسیار ناراحت و غمگین شد و رفت فرانک سرش را تکان داد و گفت من که به تو می‌خواستم این حرف‌ها را بزنم ولی تو به حرف من گوش ندادی ولیزا فهمید که برادرش فرانک نیز نظرات خوبی می‌دهد و او هیچ وقت به حرف او گوش نمی‌داده است پس تصمیم گرفت از این به بعد در تمام کارهایش با او مشورت کند
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟