نظر انیس پاکنهاد برای کتاب صوتی هزار خورشید تابان

هزار خورشید تابان
خالد حسینی، مهدی غبرایی
۱۰۱ رای
انیس پاکنهاد
۱۴۰۳/۰۹/۰۴
میان چنگ چنگ کردن های کتابخانه، کتاب بادبادک باز با یک رخ عجیب و یک بادی که به غبغب انداخته بود، خود نمایی می کرد. بله این همان کتاب بود که باید در این صحنه کشمکش میان منطق و احساس وارد میدان بازی می شد و بالاخره به نفع کسی به داوری سوت میزد. حالا چگونه باید در موردش بگویم که حق مطلب را ادا کرده باشم؟ بهتر است بگویم عجب نوشته ای بود. عجب سرنوشت عجیبی بود. آن قدر که بعد از اتمامش شبیه مرده ای که از گور خیز برداشته، به سمت نوشته ی دیگری از خالد حسینی نویسنده روشن افغان شتافتم. دومین کتابی که از وی خواندم هزار خورشید تابان نام داشت و اگر بگویم بعد از خواندن آن، تشنگی ام در این دانستن عذاب آور صدها برابر شد، گزافه نگفته ام. حالا من میان دنیای جذاب افغان ها در زمان ظاهر شاه و ویرانه های کابل و هرات بعد از تجاوز شوروی بر آن ها و بعد ظهور انسان نماهایی به نام طالبان، با آن ریش های بلند و افکار پوسیده گرفتار شده ام. شاید هم گفتن عبارت افکار پوسیده برایشان بسیار زیاد باشد. کدام افکار؟ یک مشت متحجر که حتی نمیتوان نام حیوان را بر آن ها نهاد. نام هر حیوانی صد شرف دارد به این گونه های جانوری. یقینا این دو کتاب از بهترین نوشته هایی بود که در تمام زندگی ام خوانده بودم و قطعا تا ابد در خاطرم خواهند ماند. در آخر به این فکر میکردم آیا جوابی برای جدال بین عقل و قلبم یافتم یا نه؟ اگر قرار است با خودم صادق باشم می گویم نه. هنوز نه…منی که با خواندن کتاب مرصاد العباد، عاشق خلقت انسان و آفرینشش شده بودم، حالا میان این شور خواستن انسان و عرق بر خاک وطن، مردد مانده بودم. هنوز با بند بند وجودم عاشق خاک این سرزمینم. هنوز عشق به هیچ انسانی نمی تواند باعث شود، چشمم را بر منافع کشورم ببندم.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟