روزی کرکس مادر، پسرش را برد تا با زیباییهای طبیعت آشنایش کند
آنها یک گوزن را دیدند
مادر گفت که او به زودی خواهد مُرد
و همین اتفاق هم افتاد
پسر گفت که این اصلا اتفاق خوبی نیست
مادر گفت به زودی خواهی فهمید
آنها رفتند و یک هفته بعد برگشتند
و دیدند که در کنار استخوانهای گوزن گیاه روییده است
هفته بعد دیدند که عنکبوت آن جا برای خود لانه درست کرده است
هفته بعد دیدند که گیاهان بلند تر شده و گوزنهای جوان از آنها تغذیه میکنند
مرگ پایان راه نیست
با مرگ میتوان خیلیها را نجات داد
داستان میخواهد به ما بگوید که با مرگ هیچ وقت دفتر زندگی ما تمام نمیشود
آنها یک گوزن را دیدند
مادر گفت که او به زودی خواهد مُرد
و همین اتفاق هم افتاد
پسر گفت که این اصلا اتفاق خوبی نیست
مادر گفت به زودی خواهی فهمید
آنها رفتند و یک هفته بعد برگشتند
و دیدند که در کنار استخوانهای گوزن گیاه روییده است
هفته بعد دیدند که عنکبوت آن جا برای خود لانه درست کرده است
هفته بعد دیدند که گیاهان بلند تر شده و گوزنهای جوان از آنها تغذیه میکنند
مرگ پایان راه نیست
با مرگ میتوان خیلیها را نجات داد
داستان میخواهد به ما بگوید که با مرگ هیچ وقت دفتر زندگی ما تمام نمیشود