به نظرم در عین حال که داستانی تخیلی بود، یک واقعیت رو بیان کرده بود که آدمها در مواجهه با دیگر انسانها و در موقعیتهای مختلف اول سعی کنند شخصیت اصلی و هدف آنها رو بشناسند و بعد حرفهای مهم، رازهای خودشون را تعریف کنند یا دلبسته شوند. مثلا در این داستان رستا دختری ساده و خوش قلب هست که به هرکسی خیلی زود اعتماد میکنه و صمیمی میشه و برای همین دو دفعه مروارید با ارزش را از چنگش درآوردن.
ممنون از نویسنده که با استفاده از تخیل داستانی جذاب تر ارائه داده
منتظر جلد دوم هستم
ممنون از نویسنده که با استفاده از تخیل داستانی جذاب تر ارائه داده
منتظر جلد دوم هستم