برام جالب بود که یه کتاب با متن ساده انقد بتونه حالم رو خوب کنه، احساس جالبی بود که فهمیدم سمی تر از والدین منم بودن و تازه من خیلی خوب جنگیدم و کنار اومدم، مادر من خیلی اسونگیر بود ولی باید من یاد گرفته بودم بچه با ادب باشم درحدی که حتی جایی که میرفتم هم چیزی نمیخوردم الانم نمیتونم چیزی حتی اگه شده یه شکلات از کسی بگیرم ومتاسفانه نمیتونم تشخیص بدم خودم نمیخوام یا...
مادرپ به شدت اسونگیر بود و هیییچ کاری از ما نمیخواست جز همین ک بچهی خوبی باشیم، من خیلی لجباز شده بودم چون کسی برخلاف حرف من حرفی نمیزد و به سن ابتدایی که رسیدم و فهمیدم یکهو شدم ادم بد چون حرف خودمو میزدم و هر روز به من یاداوری میشد که تو خیلی خیلی بدی
تو راهنمایی مامانم ناگهان حس کرد من چقدر تنبلم و شروع کرد به مقایسه با بچههای هنرمند و اشپز و خیاط فامیل درحالی که کسی تا اون موقع از من نخواسته بود اجاق گاز رو روشن کنم...
قسمت جالبش اینجاست که بای ادم بزرگ ازدواج کردم که کپی خانواده خودم بود و دائم ناکافی، پرتوقع، تنبل و... بودم
من با این تناقضات بزرگ شدم، هنوز هم از نظر بقیه ادم خوبیم ولی خیلی تلاش میکنم اهمیت کمتری به بقیه بدم با خوندن این کتاب حس کردم خیلی پیشرفت کردم و از روزی که خوندمش نفرت کمتری از خودم دارم من تلاش میکنم ادم بهتری بشم
کاش میتونستیم هم رو پیدا کنیم و به هم کمک کنیم❤
مادرپ به شدت اسونگیر بود و هیییچ کاری از ما نمیخواست جز همین ک بچهی خوبی باشیم، من خیلی لجباز شده بودم چون کسی برخلاف حرف من حرفی نمیزد و به سن ابتدایی که رسیدم و فهمیدم یکهو شدم ادم بد چون حرف خودمو میزدم و هر روز به من یاداوری میشد که تو خیلی خیلی بدی
تو راهنمایی مامانم ناگهان حس کرد من چقدر تنبلم و شروع کرد به مقایسه با بچههای هنرمند و اشپز و خیاط فامیل درحالی که کسی تا اون موقع از من نخواسته بود اجاق گاز رو روشن کنم...
قسمت جالبش اینجاست که بای ادم بزرگ ازدواج کردم که کپی خانواده خودم بود و دائم ناکافی، پرتوقع، تنبل و... بودم
من با این تناقضات بزرگ شدم، هنوز هم از نظر بقیه ادم خوبیم ولی خیلی تلاش میکنم اهمیت کمتری به بقیه بدم با خوندن این کتاب حس کردم خیلی پیشرفت کردم و از روزی که خوندمش نفرت کمتری از خودم دارم من تلاش میکنم ادم بهتری بشم
کاش میتونستیم هم رو پیدا کنیم و به هم کمک کنیم❤