«میفهمید مفهوم تنهایی در ذهن دوست پسرش انتزاعی تر و عظیمتر میباشد؛ زندگی کنی و کششی در کسی برنیانگیزی. حرف بزنی و کسی حرفهایت را نشنود. رنج ببری و شفقت هیچ کس را جلب نکنی.»
چه کسی بهتر از میلان کوندرا میتوانست غربت اولیس را (در ادیسه هومر) پس از بازگشت به شهرش ایتاکا، به غربت یک مهاجر برگشته به وطن، گره بزند. چه ارزشی دارد زمان، آن هنگام که میفهمی روان انسان از پس سه هزار سال باز هم درگیر همان مساله است.
چه کسی بهتر از میلان کوندرا میتوانست غربت اولیس را (در ادیسه هومر) پس از بازگشت به شهرش ایتاکا، به غربت یک مهاجر برگشته به وطن، گره بزند. چه ارزشی دارد زمان، آن هنگام که میفهمی روان انسان از پس سه هزار سال باز هم درگیر همان مساله است.