به نظرم داستان خیلی کوتاه تراژدی تلنگر آمیزی بود. این که والدین اون پسر داشتن از هم طلاق میگرفتن و اون پسر بچه مجبور بود بین اون ها یکی رو انتخاب کنه و همیشه وقتی در انتخاب هایش دچار سردرگمی میشد، پدر و مادرش کمکش میکردن ولی این دفعه حتی خودشون هم نمیدونستن چه جوری کمکش کنن یا نمیخواستن که کمکش کنن.
من این استیصال پسر کوچولو رو دوست داشتم با وجود قبح این موضوع، شاید همین استیصال میتونست یک جرقهای باشه برای آشتی روابط. پسر کوچولو وقتی که داشت خاطراتش رو میگفت به نکتهی ظریفی اشاره کرد که این بود، هر موقع نیاز به کمک در تصمیمگیری داشت، یکی از والدینش کمکش میکردن و نه هر دو. انتخاب نام داستان خوب بود و ترجمه هم روان.
من این استیصال پسر کوچولو رو دوست داشتم با وجود قبح این موضوع، شاید همین استیصال میتونست یک جرقهای باشه برای آشتی روابط. پسر کوچولو وقتی که داشت خاطراتش رو میگفت به نکتهی ظریفی اشاره کرد که این بود، هر موقع نیاز به کمک در تصمیمگیری داشت، یکی از والدینش کمکش میکردن و نه هر دو. انتخاب نام داستان خوب بود و ترجمه هم روان.