با ادای احترام به نویسنده گرامی: نمی دانم پشت این داستان حقیقتی نهفته هست یا نه که اگر باشد بسیار بی رحمانه هست و اگرنه چرا نویسنده اینگونه داستان حنا را به پایان برد؟ آیا هنوز اینگونه خشونتها در مورد دختران درمیان ایلات وعشایر جاری ست؟ البته با توجه به اخبار سالهای اخیر بعید هم نیست.
آواز پرندگان، صدای خروسخوان و در کل ترنم طبیعت در داستان روح نواز بود وانسان را دچار شادی وشعفی درونی میکرد واز سوی دیگر جهل و خرافات و آویختن به دعا و غیره برای درمان دردها واقعا غم انگیز بود. سرانجام شهریار که نتیجه نادانی ایل بود واقعا دل آدم را به درد میآورد.
عمه بلقیس خواهر عمه گلنسا هست اما هیچ مراودهای در طول داستان بین آنها نیست بلقیس با حنا جوری رفتار میکند که انگار گلنسا هیچ نسبتی با بلقیس ندارد.
ورود گلنسا به ایل هنگام عیادت از شهریارنشان دهنده این هست که او در این ایل زندگی نمیکند اما در طول داستان گلنسا همیشه حضور دارد.
بلقیس درد حنا را میفهمد اما مادر نه. داستان حنا مبهم است. یک عشق یک سویه رفت و آمدهای مرد غریبه، ازدواج سریع وبدون حضور پدر ویک پایان غم انگیز!
جریان مرگهای ناگهانی در ایل بسیار است اما مرگ عیاض مرگی مبهم و بدون علت بود که خواننده در چرایی آن میماند. انگار نویسنده فقط میخواسته سیاهی را در سیاه چادرها به نمایش بگذارد.
راوی تقریبا بی احساس و بدون زیرو بم حکایت میکرد. مخصوصا در پایان داستان و در آن بحبوحه غم واقعا سردی لحن راوی بسیار قابل تامل بود.
صدای اسفندیار در پایان داستان صدایی نبود که برای خواننده مانوس باشد، انتظار یک صدای قوی میرفت.
موسیقیهایی که در زمانهای مختلف خوانده میشد
با فضای داستان همخوانی نداشت. در عروسی غمگین ودر عزا شاد!
آواز پرندگان، صدای خروسخوان و در کل ترنم طبیعت در داستان روح نواز بود وانسان را دچار شادی وشعفی درونی میکرد واز سوی دیگر جهل و خرافات و آویختن به دعا و غیره برای درمان دردها واقعا غم انگیز بود. سرانجام شهریار که نتیجه نادانی ایل بود واقعا دل آدم را به درد میآورد.
عمه بلقیس خواهر عمه گلنسا هست اما هیچ مراودهای در طول داستان بین آنها نیست بلقیس با حنا جوری رفتار میکند که انگار گلنسا هیچ نسبتی با بلقیس ندارد.
ورود گلنسا به ایل هنگام عیادت از شهریارنشان دهنده این هست که او در این ایل زندگی نمیکند اما در طول داستان گلنسا همیشه حضور دارد.
بلقیس درد حنا را میفهمد اما مادر نه. داستان حنا مبهم است. یک عشق یک سویه رفت و آمدهای مرد غریبه، ازدواج سریع وبدون حضور پدر ویک پایان غم انگیز!
جریان مرگهای ناگهانی در ایل بسیار است اما مرگ عیاض مرگی مبهم و بدون علت بود که خواننده در چرایی آن میماند. انگار نویسنده فقط میخواسته سیاهی را در سیاه چادرها به نمایش بگذارد.
راوی تقریبا بی احساس و بدون زیرو بم حکایت میکرد. مخصوصا در پایان داستان و در آن بحبوحه غم واقعا سردی لحن راوی بسیار قابل تامل بود.
صدای اسفندیار در پایان داستان صدایی نبود که برای خواننده مانوس باشد، انتظار یک صدای قوی میرفت.
موسیقیهایی که در زمانهای مختلف خوانده میشد
با فضای داستان همخوانی نداشت. در عروسی غمگین ودر عزا شاد!