کتاب توسط خود مورسو، شخصیت اصلی رمان و به صورت اول شخص روایت میشود. مورسو، ضد قهرمان است و در ابتدا شاید خواننده از مورسو، بدش اید.
کتاب با این جملهی کلیدی شروع میشود:
مورسو: امروز مامان مرد. شاید هم دیروز، نمی دانم.
مورسو شخصیتیست بی تفاوت، منزوی، پوچ گرا. او حتی به مردن مادرش هم اهمیت نمیدهد و بعد از اینکه مادرش مرد، به اب تنی میرود، با دختری عشق بازی میکند و به سینما میرود و فیلمهای کمیک میبیند. خود کامو در این باره میگوید: در جامعهی ما، هر ادمی که در سر خاکسپاری مادرش نگرید، خودش را در معرض این خطر میبیند، که محکوم به مرگ شود.
و همین طور هم میشود...
کامو با جسارت هر چه تمام تر سعی میکند در این کتاب، تابو شکنی کند و را بطههای مقدس (مثل رابطهی پسر با مادرش) را طور دیگری شرح دهد.
مورسو به خاطر شرایط اقتصادی نه چندان جالبش نمیتواند از مادرش نگهداری کند و مجبور میشود مادرش را به خانهی سالمندان بفرستد. این کار به مذاق خیلیها خوش نمیاید و همه از مورسو انتظار دارند که اوهم، همرنگ جماعت شود و تن به هنجارها دهد.
داستان به دو بخش تقسیم میشود:
قسمت اول: مرگ مادر مورسو و دیگر اتفاقاتی که در همان حواشی روی میدهد
قسمت دوم: قتلی را که، مورسو مرتکب میشود...
در قسمت اول کامو به رابطهی مورسو با مادرش، مورسو و ماری، مورسو و رمون و... میپردازد و در قسمت دوم به رابطهی همهی ادمها با مورسو و همچنین محکومیت مورسو میپردازد.
مورسو به ماری علاقه دارد، اما در جایی که ماری از او میپرسد: مایلی با من ازدواج کنی؟؟ مورسو میگوید: به حالم توفیری نمیکند، اما اگر تو میخواهی، باشد. مورسو در جلوتر با خود میگوید: شاید به خاطر همین رفتار عجیب من باشد که ماری دوستم دارد
کتاب با این جملهی کلیدی شروع میشود:
مورسو: امروز مامان مرد. شاید هم دیروز، نمی دانم.
مورسو شخصیتیست بی تفاوت، منزوی، پوچ گرا. او حتی به مردن مادرش هم اهمیت نمیدهد و بعد از اینکه مادرش مرد، به اب تنی میرود، با دختری عشق بازی میکند و به سینما میرود و فیلمهای کمیک میبیند. خود کامو در این باره میگوید: در جامعهی ما، هر ادمی که در سر خاکسپاری مادرش نگرید، خودش را در معرض این خطر میبیند، که محکوم به مرگ شود.
و همین طور هم میشود...
کامو با جسارت هر چه تمام تر سعی میکند در این کتاب، تابو شکنی کند و را بطههای مقدس (مثل رابطهی پسر با مادرش) را طور دیگری شرح دهد.
مورسو به خاطر شرایط اقتصادی نه چندان جالبش نمیتواند از مادرش نگهداری کند و مجبور میشود مادرش را به خانهی سالمندان بفرستد. این کار به مذاق خیلیها خوش نمیاید و همه از مورسو انتظار دارند که اوهم، همرنگ جماعت شود و تن به هنجارها دهد.
داستان به دو بخش تقسیم میشود:
قسمت اول: مرگ مادر مورسو و دیگر اتفاقاتی که در همان حواشی روی میدهد
قسمت دوم: قتلی را که، مورسو مرتکب میشود...
در قسمت اول کامو به رابطهی مورسو با مادرش، مورسو و ماری، مورسو و رمون و... میپردازد و در قسمت دوم به رابطهی همهی ادمها با مورسو و همچنین محکومیت مورسو میپردازد.
مورسو به ماری علاقه دارد، اما در جایی که ماری از او میپرسد: مایلی با من ازدواج کنی؟؟ مورسو میگوید: به حالم توفیری نمیکند، اما اگر تو میخواهی، باشد. مورسو در جلوتر با خود میگوید: شاید به خاطر همین رفتار عجیب من باشد که ماری دوستم دارد