*خطر اسپویل*
از کلیت داستان لذت بردم، باهاش خندیدم، غم شخصیت هارو درک کردم و در تمام طول داستان آرزو میکردم کاش همه یک نفر مثل آلن توی زندگیشون داشته باشن
هیچ کجای داستان اشکم در نیومد بجز آخرش...
تو کل داستان فکر میکردم آلن خیلی شخصیت شادی داره ولی با اتفاق آخر فقط این جمله اومد تو ذهنم (خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است، کارم از گریه گذشته به آن میخندم)
نمیدونم توی فکر نویسنده چی میگذشته ولی برداشت من از کتاب این بود...
آلن فقط یک پسر بچه بود و محیطی که در اون زندگی میکرد و آدمهای اطرافش باعث شدن روحیهاش خراب بشه اما به خاطر عشقی که به خانوادهاش داشت و دلسوزیش برای مردم تصمیم گرفت از این وضعیت نجاتشون بده و وقتی که به هدفش رسید، وظیفهی خودش رو تمام شده حساب کرد...
از کلیت داستان لذت بردم، باهاش خندیدم، غم شخصیت هارو درک کردم و در تمام طول داستان آرزو میکردم کاش همه یک نفر مثل آلن توی زندگیشون داشته باشن
هیچ کجای داستان اشکم در نیومد بجز آخرش...
تو کل داستان فکر میکردم آلن خیلی شخصیت شادی داره ولی با اتفاق آخر فقط این جمله اومد تو ذهنم (خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است، کارم از گریه گذشته به آن میخندم)
نمیدونم توی فکر نویسنده چی میگذشته ولی برداشت من از کتاب این بود...
آلن فقط یک پسر بچه بود و محیطی که در اون زندگی میکرد و آدمهای اطرافش باعث شدن روحیهاش خراب بشه اما به خاطر عشقی که به خانوادهاش داشت و دلسوزیش برای مردم تصمیم گرفت از این وضعیت نجاتشون بده و وقتی که به هدفش رسید، وظیفهی خودش رو تمام شده حساب کرد...