به نظرم آقای دهکت نژاد باید خودشون رو ضمیمه داستانهاشون بکنن و در مورد داستان هاشون توضیح بدن.
چیزی که من فهمیدم داستان میخواست نشان بدهد که ما وقتی از زوایای تاریک وجودمون فرار کنیم، بیشتر به سوی اون میریم و ناچار هستیم باهاش روبرو بشیم، اما در ادامه داستان میگه در این تاریکی غرق میشیم اما این اصلا با واقعیت مغایر هست وقتی با تاریکیهای وجودمون آشنا میشیم، میتوانیم ارتقا پیدا کنیم، روابط بهتری با دیگران خواهیم داشت و تحول بزرگی در آدم رخ میده و آدم به نسخه بهتری از خودش تبدیل میشه. اما در اینجا چنین چیزی اتفاق نیفته و اینکه میگه نوبت من تمام شد رو منظورش رو نفهمیدم. داستان جالبی هست، به نظرم نسبت به دو داستان سی سالگی و آخرین شب بهتر بود و مفهومش رو بهتر رسانده. توصیه میکنم گوش بدین
چیزی که من فهمیدم داستان میخواست نشان بدهد که ما وقتی از زوایای تاریک وجودمون فرار کنیم، بیشتر به سوی اون میریم و ناچار هستیم باهاش روبرو بشیم، اما در ادامه داستان میگه در این تاریکی غرق میشیم اما این اصلا با واقعیت مغایر هست وقتی با تاریکیهای وجودمون آشنا میشیم، میتوانیم ارتقا پیدا کنیم، روابط بهتری با دیگران خواهیم داشت و تحول بزرگی در آدم رخ میده و آدم به نسخه بهتری از خودش تبدیل میشه. اما در اینجا چنین چیزی اتفاق نیفته و اینکه میگه نوبت من تمام شد رو منظورش رو نفهمیدم. داستان جالبی هست، به نظرم نسبت به دو داستان سی سالگی و آخرین شب بهتر بود و مفهومش رو بهتر رسانده. توصیه میکنم گوش بدین