باخانمان یکی از داستانهای مورد علاقهی منه. حالا میخوام نقدشو بنویسم:
پرین دختری است که پدرش میمیرد و او و مادرش تصمیم میگیرند که پیش پدربزرگ پدری پرین بروند. آنها یک سگ به نام بارُن و مرکبی به اسم باریکال دارند. مادر پرین وسط راه بطور سیار عکاسی میکند و از این راه خرج سفر خودش و پرین را تامین میکند. اما اواسط راه اتفاقی ناگوار میافتد مادر پرین مریض میشود و پرین مجبور میشود که برای بدست آوردن هزینهی داروهای مادرش و خرج و خوراک خودش باریکال را بفروشد. ولی مادر پرین میمیرد و پرین مجبور میشود که سفرش را به تنهایی ادامه دهد. او وقتی به کشور ایتالیا میرسد (کشوری که پدربزرگش آن جا زندگی میکنند) نام خود را به اورولی تغییر میدهد و در کارخانه پدربزرگش مشغول به کار میشود. وضع پرین به بدی پیش میرود ولی او میترسد که خود را به پدربزرگش معرفی کند چون قبلاً از مادرش شنیده که پدربزرگش با ازدواج مادر و پدر پرین مخالف بوده و ممکن است نوهاش را نخواهد ببیند (در ضمن پدربزرگ پرین نابیناست). ولی پدربزرگ بعد از مدتی میفهمد که پرین نوهاش هست و از این بابت خوشحال میشود.
پدربزرگ بعد از مدتی چشمهایش را عمل میکند و پرین که باریکال را فروخته در یک جشن دوباره باریکال را میبیند و خوشحال میشود.
پرین دختری است که پدرش میمیرد و او و مادرش تصمیم میگیرند که پیش پدربزرگ پدری پرین بروند. آنها یک سگ به نام بارُن و مرکبی به اسم باریکال دارند. مادر پرین وسط راه بطور سیار عکاسی میکند و از این راه خرج سفر خودش و پرین را تامین میکند. اما اواسط راه اتفاقی ناگوار میافتد مادر پرین مریض میشود و پرین مجبور میشود که برای بدست آوردن هزینهی داروهای مادرش و خرج و خوراک خودش باریکال را بفروشد. ولی مادر پرین میمیرد و پرین مجبور میشود که سفرش را به تنهایی ادامه دهد. او وقتی به کشور ایتالیا میرسد (کشوری که پدربزرگش آن جا زندگی میکنند) نام خود را به اورولی تغییر میدهد و در کارخانه پدربزرگش مشغول به کار میشود. وضع پرین به بدی پیش میرود ولی او میترسد که خود را به پدربزرگش معرفی کند چون قبلاً از مادرش شنیده که پدربزرگش با ازدواج مادر و پدر پرین مخالف بوده و ممکن است نوهاش را نخواهد ببیند (در ضمن پدربزرگ پرین نابیناست). ولی پدربزرگ بعد از مدتی میفهمد که پرین نوهاش هست و از این بابت خوشحال میشود.
پدربزرگ بعد از مدتی چشمهایش را عمل میکند و پرین که باریکال را فروخته در یک جشن دوباره باریکال را میبیند و خوشحال میشود.