شاید خواندن این کتاب برای همه انهایی که مثل من عزیزی در بستر بیماری داشتند سخت بوده باشد. کتاب را بخاطر سبزی برگهایش در کتابخانهی پارک شهر از قفسهها برداشتم. شروع به خواندن که کردم عزیزِ جانم سری دوم شیمی درمانیاش را میگذراند. اندوه و رنج بیماری و درد وصف ناپذیر شیمی درمان که با ان اشنا بودم مرا از ادامه کتاب منصرف کرد. روزگار تلخی بود. با هر برگی که خواندم صورتم خیس میشد. تاب نیاوردم و پس از صد صفحه کتاب را پس دادم.
عزیزِ جان که بر بیماری فائق آمد، در گروه کتابخوانی کوچکمان دوباره به این کتاب رسیدیم.
اندوه کتاب را بخاطر داشتم و شنیدنش را برغم برنامهی گروهی تا هفتهی اخر به تعویق انداختم. نهایتا خودم را جمع و جور کردم و شنیدم.
از خودم پرسیدم من در زمان نزدیک به مرگ چگونه فکر خواهم کرد؟
اگر من در ان موقعیت باشم، چه خواهم کرد؟
بین دست و پا زدن میان بیماری و مرگ ارام چه خواهم کرد؟
و از ان مهمتر، اطرافیانم پس از من از من چه خواهند گفت؟
خوشحالم که کتاب را با صدای اقای کیانیان و بانو معتمد اریا شنیدم.
مطمئنا بعد از شنیدن کتاب عادت میکنیم با صدای بانو معتمد آریا، کتابهای دیگری هم با صدای این دو عزیز خواهم شنید.
عزیزِ جان که بر بیماری فائق آمد، در گروه کتابخوانی کوچکمان دوباره به این کتاب رسیدیم.
اندوه کتاب را بخاطر داشتم و شنیدنش را برغم برنامهی گروهی تا هفتهی اخر به تعویق انداختم. نهایتا خودم را جمع و جور کردم و شنیدم.
از خودم پرسیدم من در زمان نزدیک به مرگ چگونه فکر خواهم کرد؟
اگر من در ان موقعیت باشم، چه خواهم کرد؟
بین دست و پا زدن میان بیماری و مرگ ارام چه خواهم کرد؟
و از ان مهمتر، اطرافیانم پس از من از من چه خواهند گفت؟
خوشحالم که کتاب را با صدای اقای کیانیان و بانو معتمد اریا شنیدم.
مطمئنا بعد از شنیدن کتاب عادت میکنیم با صدای بانو معتمد آریا، کتابهای دیگری هم با صدای این دو عزیز خواهم شنید.