🍁بیگانه اولین کتابی بود که از کامو خوندم. این نویسنده فرانسوی الجزایری. کتاب برام اوایلاش ساده و قابل فهم میومد. اما هرچی جلوتر رفتم فهمیدم که چقد ژرفه و دارای پیام روشن. برخلاف چیزی که توی کتاب بیگانه نشون میده. شخصیت این داستان که پسری به اسم مورسو هست، درواقع میخواد بگه که این جوون نمیخواد زندگی رو آسون کنه بلکه اون همون چیزی رو میگه که هست. اون نمیخواد روی حسهاش نقاب بزنه و به همین دلیل جامعه، خودش رو دربرابر این شخصیت عریان و بی نقاب مورد تهدید میبینه!! مثلا جامعه از اون میخواد که طبق روال همیشگی از جنایتی که کرده اظهار پشیمانی کنه و اون میگه که بیشتر حس ملال داره تا حس پشیمانی واقعی! و درواقع بیان این تفاوت جزئی اون رومحکوم میکنه! کتاب یه جورایی آخرش باز موند! و با قطعیت نگفت که مورسو اعدام شد یا نه! اما کتابی بود که خیلی واقعی و قابل لمس بود.
نکته جالب درمورد این کتاب اینه که؛ ۱۲ سال بعد از انتشار بیگانه کامو پیشگفتاری برای آن مینویسه و توی اون مورسو رو اینطوری شرح میده؛ “مورسو آدم درمانده کشتی شکستهای نیست؛ آدم بیچاره و عریانی است که عاشق آفتابی است که هیچ سایه و جایی نمیگذاره! نه اینکه حساسیت نداشته باشد بلکه شور و شوقی زیاد و لجوجانه هم داره. شور و شوق به مطلق و حقیقت! بی این حقیقت نمیتوان بر خود یا بر جهان چیره شد”یه جمله به یادموندنی هم داشت؛
- امروز مامان مرد، شاید هم دیروز، نمیدانم!
نکته جالب درمورد این کتاب اینه که؛ ۱۲ سال بعد از انتشار بیگانه کامو پیشگفتاری برای آن مینویسه و توی اون مورسو رو اینطوری شرح میده؛ “مورسو آدم درمانده کشتی شکستهای نیست؛ آدم بیچاره و عریانی است که عاشق آفتابی است که هیچ سایه و جایی نمیگذاره! نه اینکه حساسیت نداشته باشد بلکه شور و شوقی زیاد و لجوجانه هم داره. شور و شوق به مطلق و حقیقت! بی این حقیقت نمیتوان بر خود یا بر جهان چیره شد”یه جمله به یادموندنی هم داشت؛
- امروز مامان مرد، شاید هم دیروز، نمیدانم!