داستان خیلی رمانتیک و احساسی بود.
چهار زمین شناس در یاکوتسک روسیه به دنبال رگههای کیمبرلیت میگشتند و در تمام طول سفر کنستانتین که قهرمان داستان هست تمام اتفاقات رو در قالب نامه برای نامزدش وروشکا مینوشت.
فداکاری، از جان گذشتگی و در الویت قراردادن وظیفه توسط این زمین شناسها برای رساندن نقشه رگه معدن الماس به مرکز هییت اعزامی ستودنی بود.
این بخش از کتاب برام خیلی جالب بود که کنستانتین به عشق هرمان و تانیا که دو نفر از همراهانش بودند رشک برد و خطاب به وروشکا نامزدش که براش مرتب نامه مینوشت گفت:
من به ورای حقیقی احتیاج دارم نه شبح او.
و در پایان باید بگم فضاسازی داستان اونقدر عالی بود که انگار داشتم یه فیلم سینمایی تماشا میکردم.
چهار زمین شناس در یاکوتسک روسیه به دنبال رگههای کیمبرلیت میگشتند و در تمام طول سفر کنستانتین که قهرمان داستان هست تمام اتفاقات رو در قالب نامه برای نامزدش وروشکا مینوشت.
فداکاری، از جان گذشتگی و در الویت قراردادن وظیفه توسط این زمین شناسها برای رساندن نقشه رگه معدن الماس به مرکز هییت اعزامی ستودنی بود.
این بخش از کتاب برام خیلی جالب بود که کنستانتین به عشق هرمان و تانیا که دو نفر از همراهانش بودند رشک برد و خطاب به وروشکا نامزدش که براش مرتب نامه مینوشت گفت:
من به ورای حقیقی احتیاج دارم نه شبح او.
و در پایان باید بگم فضاسازی داستان اونقدر عالی بود که انگار داشتم یه فیلم سینمایی تماشا میکردم.