باز هم اعتیاد، باز هم مواد افیونی، و شاید بتز هم فقر و نداری که مادر بزرگ پیر را نیز به زندان کشاند.
کاش اینجوری داستان تموم نمیشد، کاش ماموران لشتباه کرده بودن، کاش کودک معصوم شاهد این نکبتیها نبود
، دایتان کوتاه بود، کوتاه، انتظار داشتم، مادربزرگ با مراقبت درست از کودک نمیگذاشت نوهاش با این الودگیها اشنا بشه
در این داستان باز هم خلا بی توجهی مسوولین بچشم میخوره، انگار کسی به بفکر توده مردم نیست، انگار نه کمیته امدادی است و نه سازمان بهزیستی، چرا نویسنده نتونسته از عناصر مثبت نگر و تعدیل کننده استفاده کنه، چرا در اوج نومیدی، کودک با ترس و لرز رها میشود و از سرنوستش خبری نیست.
کاش اینجوری داستان تموم نمیشد، کاش ماموران لشتباه کرده بودن، کاش کودک معصوم شاهد این نکبتیها نبود
، دایتان کوتاه بود، کوتاه، انتظار داشتم، مادربزرگ با مراقبت درست از کودک نمیگذاشت نوهاش با این الودگیها اشنا بشه
در این داستان باز هم خلا بی توجهی مسوولین بچشم میخوره، انگار کسی به بفکر توده مردم نیست، انگار نه کمیته امدادی است و نه سازمان بهزیستی، چرا نویسنده نتونسته از عناصر مثبت نگر و تعدیل کننده استفاده کنه، چرا در اوج نومیدی، کودک با ترس و لرز رها میشود و از سرنوستش خبری نیست.