شاید هیچ عبارتی بهتر از «ضیافتی با غذاهای بسیار» توصیف کننده رمانهای میلان کوندرا نباشد. این نابغهی نویسندگیِ چِکی، مانند جراحی تیزبین روح و ذهن انسان و روابط و جوهرهی زندگی او را میشکافد و ضیافتی دلربا و پر ماجرا برای خوانندهاش برپا میکند. خواننده با گشودن کتابهای او سفرهای رنگین از غذاهای متنوع پیش پای خود میبیند و حین ورق زدن کتاب، با هر صفحهاش بخشی از غذاهای فراوان این مهمانی شام را بر زبان میگذارد. کوندرا اعتقاد داشت که رماننویس، باید وارد جزئیات زندگی شود و این ویژگی را مهمترین ویژگی رمان میداند و دقیقا همین ویژگی است که به عقیدهی او، رمان را از نمایش جدا میکند. هرچه نمایشها و تراژدیها روی اصیلترین جنبههای زندگی انسان تاکید دارند، رمانها بر موارد پیش پا افتاده و کمترپرداختهشدهی زندگی انسان نور میتابانند و از خلال همین کشف و بازنماییِ زندگیهایزیستهنشده است که بخشی از حافظه تاریخ را وارد ذهن خود میکنیم.
جاودانگی در بطن همه چیز نفوذ کرده است. آدمها و شخصیتها نیز به همین شیوه به یکدیگر باز میگردند و از یکدیگر دور میشوند. با پایان یافتن رمان جاودانگی است که تصویری کلی از این رمان در ذهن نقش میبندد و تنها حالا است که میتوانیم اعجاب معماریِ شگفتی را که کوندرا در این رمان خلق کرده است به چشم ببینیم. راوی در این رمان نه فقط یک راوی معمولی بلکه صدای خود کوندرا نیز است. او درباره همین کتاب نظر میدهد، همین کتابی که مشغول خواندن آن هستیم و لایههای روایت را با یکدیگر میآمیزد.
جاودانگی در بطن همه چیز نفوذ کرده است. آدمها و شخصیتها نیز به همین شیوه به یکدیگر باز میگردند و از یکدیگر دور میشوند. با پایان یافتن رمان جاودانگی است که تصویری کلی از این رمان در ذهن نقش میبندد و تنها حالا است که میتوانیم اعجاب معماریِ شگفتی را که کوندرا در این رمان خلق کرده است به چشم ببینیم. راوی در این رمان نه فقط یک راوی معمولی بلکه صدای خود کوندرا نیز است. او درباره همین کتاب نظر میدهد، همین کتابی که مشغول خواندن آن هستیم و لایههای روایت را با یکدیگر میآمیزد.