🍁سیمین دوبووار فرانسوی، فیلسوفی که تفکرش اگزیستانسیالیستیه! این نگاه اون به زندگی، انسان و مرگش توی کل داستان وجود داره. درواقع کتاب سر تا پا دعوتیه برای ما، برای اندیشیدن به خودمون و به ماهیت انسان. اون شخصیت مادرشو با این نگاه توصیف میکنه…
مادر سیمون دوبووار اتفاقی دچار شکستگی ران پا میشه و اونجا دکترها تصادفی متوجه میشن که مادر سرطان داره. حالش کم کم وخیم میشه و بعد چهار هفته میمیره!
تجربهی مرگ آدمهای نزدیک قطعا تجربهایه که خیلی از ماها پشت سر گذاشتیم، پس میتونیم با داستان همذات پنداری کنیم. دوبووار حرف قشنگی توی این کتاب درمورد مرگ زده؛ اون میگه؛ “مرگ هر انسانی برای بازماندگانش حسرتهای بسیاری را به همراه دارد. که دایم با خودمان میگوییم کهای کاش لحظات بیشتری از زندگی مان را به او اختصاص داده بودیم. ”
دوبووار در حالیکه کنار بستر مادرش نشسته به زندگی گذشته خودشو مادرش هم پرداخته و همه اونها رو مرور کرده! جاهایی که اون با مادرش، و با مادرش با اون نامهربون بوده، و یا جاهایی که باید به مادرش حق میداده و نداده، ترسهای بیدلیل مادرش از مبتلا شدن به سرطان، و همینطور انتخابهاش… همه و همه رو مرور میکنه! اون درواقع با این کار بخشایی شخصی و پنهان از زندگیش، حسرتها وخوشیهاشو به ما نشون میده. راجع به اسم دکترها که خیلی سطحی با دکتر پ، دکتر ه، و یا دکتر ب بودند، باید اسامی بهتری انتخاب میشد، اما از طرفی هم این کتاب از زندگی شخصی دوبوواره، و اسامی همه واقعی بوده، شاید نخواسته اسامی پزشکها رو درگیر این مسیله کنه! یه جمله قشنگ؛
- ابدیت، خواه ملکوتی، خواه زمینی نمیتواند تسلابخش انسانی باشد که زندگی را دوست دارد اما مرگ را پیش روی خود میبیند.
مادر سیمون دوبووار اتفاقی دچار شکستگی ران پا میشه و اونجا دکترها تصادفی متوجه میشن که مادر سرطان داره. حالش کم کم وخیم میشه و بعد چهار هفته میمیره!
تجربهی مرگ آدمهای نزدیک قطعا تجربهایه که خیلی از ماها پشت سر گذاشتیم، پس میتونیم با داستان همذات پنداری کنیم. دوبووار حرف قشنگی توی این کتاب درمورد مرگ زده؛ اون میگه؛ “مرگ هر انسانی برای بازماندگانش حسرتهای بسیاری را به همراه دارد. که دایم با خودمان میگوییم کهای کاش لحظات بیشتری از زندگی مان را به او اختصاص داده بودیم. ”
دوبووار در حالیکه کنار بستر مادرش نشسته به زندگی گذشته خودشو مادرش هم پرداخته و همه اونها رو مرور کرده! جاهایی که اون با مادرش، و با مادرش با اون نامهربون بوده، و یا جاهایی که باید به مادرش حق میداده و نداده، ترسهای بیدلیل مادرش از مبتلا شدن به سرطان، و همینطور انتخابهاش… همه و همه رو مرور میکنه! اون درواقع با این کار بخشایی شخصی و پنهان از زندگیش، حسرتها وخوشیهاشو به ما نشون میده. راجع به اسم دکترها که خیلی سطحی با دکتر پ، دکتر ه، و یا دکتر ب بودند، باید اسامی بهتری انتخاب میشد، اما از طرفی هم این کتاب از زندگی شخصی دوبوواره، و اسامی همه واقعی بوده، شاید نخواسته اسامی پزشکها رو درگیر این مسیله کنه! یه جمله قشنگ؛
- ابدیت، خواه ملکوتی، خواه زمینی نمیتواند تسلابخش انسانی باشد که زندگی را دوست دارد اما مرگ را پیش روی خود میبیند.