داستان در بارهی یه پیر مردی بو. که الزایمر داشت و رنج و سختی افراد سالخورده رو به تصویر کشیده بود داستان یه پیر مردی که عاشق زنش بوده زنش موهای مشکی داشته و بویه خوب میداده
ولی الان پیر شده الزایمر گرفته زنش فوت شده و به اسایشگاه بردنش
پرستار اسایشگاهو به جایه همسرش میگیره و میگه چرا موهاشو بلوند کرده چرا لنز میذاره و میخواد به من قرص بده که دیوونه شم یا بمیرم که بره شوهر کنه
تویه توهماتش یه زن مو خرمایی میبینه باهاش حرف میزنه و کنارش حسش میکنه
و وسطهای داستان یاد کودکیش میوفته که خالش دختری به دنیا میاره و از همون بچگی عاشقش میشه که همون زنشه
افرااد دارایه الزایمر حال و کم کم از جونی نوجونی و بچگی شون خاطراتشون رو فراموش میکنن
واقعا پیری خیلی بده
تازه الزایمرم گرفته باشی
واقعا زندگی چیزه پوچی میشه وقتی عزیزانتو به یاد نیاری خاطراتتو کم و بیش به یاد بیاری
ولی الان پیر شده الزایمر گرفته زنش فوت شده و به اسایشگاه بردنش
پرستار اسایشگاهو به جایه همسرش میگیره و میگه چرا موهاشو بلوند کرده چرا لنز میذاره و میخواد به من قرص بده که دیوونه شم یا بمیرم که بره شوهر کنه
تویه توهماتش یه زن مو خرمایی میبینه باهاش حرف میزنه و کنارش حسش میکنه
و وسطهای داستان یاد کودکیش میوفته که خالش دختری به دنیا میاره و از همون بچگی عاشقش میشه که همون زنشه
افرااد دارایه الزایمر حال و کم کم از جونی نوجونی و بچگی شون خاطراتشون رو فراموش میکنن
واقعا پیری خیلی بده
تازه الزایمرم گرفته باشی
واقعا زندگی چیزه پوچی میشه وقتی عزیزانتو به یاد نیاری خاطراتتو کم و بیش به یاد بیاری