رمان حال به هم زنی بود چون پر از حماقت وخود خواهی بود در حالی که زهرا میتونست هزار راه نرفته را برا سفتههای ابراهیم بره ولی هیچ اقدامی نکرد حتی از خاله هم کمکی نگرفت میشد کلی کار انجام داد ولی غرور زهرا حماقتش خود بینیش وووو هزار دلیل بی منطق باعث بدبختیاش شد
قصه تمام شد با هزاران وغم وغصه وناراحتی وبدبختی ولی این چنین مشکلاتی هنوزم هست وگرفتن بچه از مادران هنوزم هستن
قصه تمام شد با هزاران وغم وغصه وناراحتی وبدبختی ولی این چنین مشکلاتی هنوزم هست وگرفتن بچه از مادران هنوزم هستن